معرفی رمان قیدار اثر رضا امیرخانی

معرفی رمان قیدار اثر رضا امیرخانی

رضا امیرخانی نویسنده ی موفق انقلاب اسلامی ایران است. او در اردیبهشت ماه سال 1352 به دنیا آمده است و در رشته ی مهندسی مکانیک تحصیل کرده است. او مدتی ریاست انجمن قلم ایران را بر عهده داشته است. رضا امیرخانی همچنین به عنوان جوان ترین خلبان شخصی نیز شناخته شده است. او این کار را به عنوان سرگرمی انجام می دهد و مدرک خلبان شخصی را دارد.

کتاب های من او، بی وتن، ارمیا، قیدار، جانستان کابلستان، نشت نشا، نفحات نفت، داستان سیستان، ناصر ارمنی و از به عنوان برخی از آثار این نویسنده هستند. امیرخانی برای بسیاری از آثار خود موفق به دریافت جایزه شده است. به عنوان مثال رمان ارمیا برگزیده ی جشنواره ی آثار بیست سال دفا مقدس شده است. کتاب من او در جشنواره ی مهر مورد تقدیر قرار گرفته، کتاب نفحات نفت اثر مورد تقدیر جایزه ی جلال شده است و کتاب قیدار نیز برگزیده ی بیست و یکمین دوره ی جایزه ی کتاب فصل شده است. جالب این که امیرخانی در هیچ کدام از جوایز خود بخش مادی جایزه را نپذیرفته است و هر یک را به نوعی به فردی یا به موسسه ای تقدیم کرده است.
رمان قیدار یکی از آثار خوب و پرفروش این نویسنده است که مانند اکثر آثار امیرخانی توسط نشر افق روانه ی بازار شده است. به گفته ی خود نویسنده این رمان با الهامی از جهان پهلوان تختی شکل گرفته است و درباره ی پهلوانی و جوانمردی و زنده کردن این سبک و سیاق است.

رمان قیدار درباره ی پهلوانی به نام قیدار است که در دهه ی 50 در تهران زندگی می کند و گاراژ بزرگ و کامیون های بسیاری دارد. در داستان گفته می شود که تمام ایران و جاده ها نام قیدار و گاراژش را شنیده اند و او را به نیکی می شناسند. قیدار یک شخصیت کاملا سفید است که قصد دارد در طول رمان رسم زندگی خوب و جوانمردی را به ما بیاموزد. و می توان گفت که آن قدر خوب نوشته شده و شکل گرفته است که به بهترین شکل ممکن در ذهن خواننده نقش می بندد و او را با خود همراه می کند و تمام درس هایش را رفته رفته به خورد مخاطب می دهد.
با توجه به قلم قوی رضا امیرخانی، قیدار پر از تکه های زیبا است که هر خواننده ای را وادار به چند باره خوانی می کند. زیباترین قسمت کتاب را نیز می توان پایان بندی آن دانست. دقیقا صفحه ی آخر کتاب که امکان ندارد آن را چندین بار نخوانید.
داستان در حالی شروع می شود که قیدار قصد دارد به همراه نامزدش شهلا به اصفهان برود تا برای کسب اجازه ی ازدواج با شهلا، سر خاک پدر شهلا برود. او در راه اصفهان است که در جاده با یکی از کامیون های گاراژ خودش تصادف می کند ...