الگوهای ساخت فضای معماری (2)
اما اگر آنچه عناصر می نامیم و می گوییم بنا یا شهر از آنها ساخته شده است - یعنی خانه ها، خیابان ها، پنجره ها، درها - نام هایی بیش نیستند، و امور پنهانی که مرجع این نام هاست پیوسته در تغییر است، تصویر ما هیچ ثباتی ندارد، و لازم است عناصر دیگری پیدا کنیم که در طول تحول به واقع ثابت بماند، به نحوی که بتوانیم بنا یا شهر را ساختاری مرکب از این عناصر بدانیم. پس بیایید در ساختار فضای ای که بنا یا شهر از آن ساخته می شود با دقت بیشتری نظر کنیم تا آنچه را به واقع در آن ها تکرار می شود بیابیم.
شاید ابتدا متوجه این نکته شویم که در مرتبه ای فراتر از عناصر، نسبت هایی هم میان آنها برقرار است که درست مثل خود عناصر پیوسته تکرار می شود. هر بنایی، فرای عناصر خود، در قالب الگوهای معینی از نسبت های میان عناصر وصف می شود. در هر کلیسای جامع گوتیک، راهروهای جانبی در جوار شبستان و به موازات آن واقع است. شبستان عرضی بر شبستان اصلی و راهروهای جانبی عمود است؛ غلام گردش دور بیرون زدگی پشت محراب می گردد؛ ستون ها عمودی اند و در ردیفی که شبستان را از راهرو جانبی جدا می کند در فواصل مساوی قرار گرفته اند. هر طاق بر چهار ستون متکی است و شکل خاصی دارد، مقطع افقیش صلیب مانند است و در حجم فرورفتگی دارد. پشت بندها در پشت راهروهای جانبی و در امتداد ستونها قرار گرفته است و بار طاق ها را تحمل می کند. شبستان همواره مستطیلی طویل و باریک است - نسبت عرض و طولش مابین ۱:۳ و ۱:۶ است، اما هیچ وقت ۱:۲ یا ۱:20 نیست. راهروهای جانبی همیشه کم عرض تر از شبستان است. و هر منطقه شهری نیز با الگوی نسبت های معینی مشخص می شود که بین عناصرش برقرار است.
نمونه ای از مناطق کلان شهری نیمه قرن بیستم در امریکا را در نظر بگیرید. در جایی در حوالی مرکز منطقه، ناحيه اداری مرکزی مشتمل بر بلوک های اداری بسیار پر تراکم واقع است ؛ و در نزدیکی آنها آپارتمان های پر تراکم. تراکم متوسط هر نقطه از شهر متناسب با فاصله اش از مرکز به صورت تصاعدی کاهش می یابد؛ هر قسمت هم خود کانون تراکمی دارد، اما تراکم این ها کمتر از کانون اصلی است؛ و باز کانون های کوچک تر از اینها هم هست که مکمل این کانون های فرعی است. هر یک از این کانون های تراکم حاوی فروشگاه ها و اداره هایی است که در میان مجموعه های متراکم تر مسکونی محاط شده است. در نزدیکی لبه های بیرونی این کلانشهر نواحی بزرگی مشتمل بر ویلاهای مستقل قرار دارد، و هر چه این ویلاها از مرکز دورتر باشند، حیاط بزرگ تری دارند. این منطقه دارای شبکه بزرگراه هاست. این بزرگراه ها در مرکز شهر به هم نزدیک می شوند. گذشته از بزرگراه ها، شبكة شطرنجی نسبتا منظم خیابان ها هم هست. در میان هر پنج یا ده خیابان، یک خیابان بزرگ تر اصلی هست که مثل شریان عمل می کند. برخی از شریان ها از مابقی بزرگ ترند: ترکیب این ها بیشتر شعاعی است و به صورت ستاره ای از کانون شهر منتشر می شوند. تقاطع هر شریان با بزرگراه به صورت تقاطع شبدری است. در تقاطع هر دو شریان چراغ راهنمایی قرار دارد؛ و در تقاطع هر خیابان فرعی با هر شریان، علامت ایست. نواحی عمده تجاری، که بر کانون های تراکم در توزیع تراکم شهر انطباق دارند، همه در شریان های اصلی واقع اند. مناطق صنعتی همه در محدوده هشتصد متری بزرگراه ها قرار دارند؛ و آنها که قدیمی ترند، در نزدیکی دست کم یکی از شریان ها واقع اند.
پس گویی بخش اعظم ساختار هر بنا یا شهر متشکل از الگویی از نسبت ها و روابط است. هم شهر لس آنجلس و هم کلیسای گوتیک، هویت خود را به همان میزان که از خود عناصر می گیرند، از این الگوی نسبت های تکراری نیز می گیرند.
در نظر اول چنین می نماید که این الگوی نسبت ها از عناصر جدایند. راهرو جانبی کلیسای جامع را در نظر بگیرید. این راهرو با شبستان موازی است و در جوار آن قرار دارد، جهت آن مثل خود کلیسا شرقی – غربی است. در دیوار داخلی خود در فصل مشترک با شبستان ستونهایی دارد و در دیوار خارجی پنجره هایی در نظر اول گویی این نسبتها «عارض» بر این واقعیت است که اینجا راهرو جانبی کلیساست. اما وقتی دقیق تر نظر کنیم درمی یابیم که این نسبت ها نه عارض و زاید بر عناصر، بلکه لازمه آن ها و به راستی جزئی از آنهاست. مثلا در می یابیم که اگر راهرو با شبستان موازی نباشد، مجاور آن نباشد، کم عرض تر از آن نباشد، ردیف ستون مشترکی با شبستان نداشته باشد، جهتش شرقی – غربی نباشد، ... دیگر به هیچ وجه راهرو جانبی کلیسا نیست. صرفا فضایی است مستطیل شکل با عناصر ساختمانی گوتیک که بلاتکلیف رها شده است... . آنچه آن را به راهرو جانبی کلیسا تبدیل می کند، دقیقا همان الگوی نسبت هایی است که با شبستان و سایر عناصر پیرامونش دارد. و وقتی باز هم دقیق تر نظر کنیم در می یابیم که حتی این دیدگاه نیز باز چندان دقیق نیست. زیرا نه تنها این نسبت ها با عناصر ملازمت دارد، بلکه در حقیقت خود عناصر هم نوعی از نسبت هاست. زیرا همین که تشخیص دادیم بسیاری از چیزهایی که «عنصر» می پنداریم در واقع در نسبت میان شیء با اشیای جهان پیرامون آن معنا پیدا می کند، به مرتبه دوم و بلکه مرتبه مهم تر ادراک وارد می شویم، که آنچه عنصر نام دارد خود امری موهوم بیش نیست، و اینکه به واقع خود عنصر فقط امری نیست که در الگوی نسبت ها ریشه داشته باشد، بلکه خود تماما الگویی از نسبت هاست و نه چیز دیگر.
خلاصه اینکه راهرو جانبی کلیسا که برای مشخص شدن نیازمند نسبت هایی با شبستان و پنجره شرقی است، خود نیز الگویی از نسبت هاست میان طول آن، عرض آن، ستون های واقع در فصل مشترکش با شبستان، پنجره های واقع در لبه بیرونی... و بدین ترتیب دست آخر چیزهایی که عنصر می نماید ذوب می شود و شبکه ای از نسبت ها بر جا می گذارد که در واقع همان چیزی است که خود را تکرار میکند و به بنا یا شهر ساختار می بخشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان