اهمیت زمان در فیلمنامه (3)
اهمیت زمان در فیلمنامه (3)
بعد از اینکه به بررسی اهمیت ابتدای فیلمنامه در ده دقیقه اول و دقیقه 30 و 45 پرداختیم، حالا به نقطه عطف فیلم می رسیم. در دقیقه 60 که حدودا اواسط فیلم محسوب می گردد (اگر زمان فیلم دقیقا 120 دقیقه باشد)، کشمکش میان قهرمان و مانع باید به اوج خود رسیده باشد. این اوج گرفتن کشمکش در شرایطی اتفاق می افتد که بحران نیز تا عمق پیش رفته است. اگر شرایط به گونه ای است که طبق همان مثال پیشین، دختری که مادر خود را بسیار دوست داشته حالا متوجه شده که مادر سرطان گرفته است، حالا بیماری مادر حسابی اوت کرده و او در حال انجام مراحل شیمی درمانی است. پزشکان گفته اند که امید زیادی به درمان این زن نیست چرا که بیماری او در مراحل حادی پیش می رود.
فیلمنامه نویس باید تا جایی که داستان به وی اجازه میدهد، شرایط را فاجعه بار نشان دهد. حالا قهرمان در اوج استیصال قرار دارد و همه موانع بر علیه او قرار گرفته اند. هیچ کمکی از جانب کسی به قهرمان نمی شود و او شاید دلش بخواهد همین الان بیخیال ادامه دادن ماجرا شود و برود بنشیند خانه اش و یبرون نیاید. اما تعهدی که او نسبت به خودش و کسان دیگری (مثل تعهد دختر به مادر) دارد، اجازه نمی دهد که او در میانه راه از ادامه دادن مسیر منصرف گردد. دقیقه 60 را نقطه عطف می دانند چرا که شرایط به قدری پیش رفته است که دیگر قابل بازگشت به عقب نیست. مثلا وقتی که مادر برای انجام مراحل درمانی به بیمارستان رفته، سرطانش اوت کرده و شیمی درمانی آغاز شده دیگر به هیچ عنوان نمی توان شرایط را به عقب بازگرداند و باید فقط به پیش حرکت کرد. گفته میشود دقیقه 60 و نقطه عطف، تغییری کیفی در فیلمنامه بوجود می آورد. این تغییر کیفیت ها، باعث تغییر فضا، حس، داستان و دنیای فیلمنامه هم می شود.
پس باید به فیلمنامه نویسان پیشنهاد کرد که برای هر چه بهتر شدن فیلمنامه شان، تا میتوانند به دقیقه 60 بها دهند. مهمترین دقایق در یک فیلمامه، دقایق ابتدایی و پایانی فیلمنامه هستند. حالا در سطح بعدی اهمیت، و در میانه فیلم نقطه عطف را میتوان با اهمیت ترین لحظه فیلمنامه دانست. هرچه قدر که درام در فیلمنامه شما عمیق تر و پیچیده تر باشد و بحران و کشمکش قوی تر باشد، نقطه عطف شما جذاب تر و البته سخت تر می شود. سعی کنید که شخصیت های خودتان را به گونه ای شخصیت پردازی کنید که در تقابل و مواجهه با یکدیگر، بیشترین تقابلات و کشمکش های میان آنها در میانه های فیلم صورت بگیرد. در نقطه عطف، باید زندگی آنها نیز به نقطه عطف برسد. مثلا در فیلم تایتانیک نقطه عطف جایی است که رابطه میان جک و رز به اوج رسیده و در ماشین در حال مغازله هستند و در کنار این موضوع نیز، کشتی به صخره ای درون دریا برخورد میکند. دیگر جک و رز به همدیگر دل بسته اند و به عقب باز نمی گردند و در عین حال کشتی هم سوراخ شده و شرایط کشتی به عقب برنمی گردد. شرایط فیلمنامه تایتانیک به گونه ای کار شده است که جک و رز دقیقا در همین نقطه عطف به یکدیگر رسیده و سخت به هم دل بسته اند. این هنر فیلمنامه نویس بوده است که جک و رز را در میانه فیلم به هم برساند و حتی اگر با ساعت بخواهید دقیقا زمان فیلم را حساب کنید این اتفاق دقیقا در وسط فیلم رخ داده است.
شما کافی است برای اندازه گیری دقیق این موضوع، فیلم های اصغر فرهادی را با یک ساعت مچی تماشا کنید. هر اتفاقی را که در فیلم ها می افتد را با ساعت مچی خود چک کنید و ببینید که دقیقا در چه زمانی از فیلم چه اتفاقی می افتد. این اتفاق در هر زمانی که می افتد تا چه حدی عمق دارد و بر داستان و تقدیر و آینده شخصیت ها تاثیر می گذارد. مثلا در جدایی نادر از سیمین ببینید که در نقطه عطف فیلم در دقیقه 60 چه اتفاقاتی رخ می دهند که دیگر اجازه نمی دهند نادر و سیمین به شرایط قبلی بازگردند. در فیلم درباره الی در نقطه عطف چه میشود که کیفیت داستان و درام در این فیلم تغییر میکند و در فیلم فروشنده، نحوه کشمکش چگونه بین شخصیت ها پیش می رود تا به نقطه عطف می رسد و دیگر تمام کشمکش ها به اوج خود می رسند.
حالا از نقطه عطف که بگذریم، به دقیقه 75 می رسیم. در دقیقه 75 شرایط به گونه ای است که شخصیت در حال شکست خوردن به نظر می رسد. این تحت فشار قرار گرفتن شخصیت در دقیقه 75 به نحوی است که باعث ایجاد بیشترین حد همذات پنداری مخاطب با شخصیت اصلی و قهرمان می شود. اما در دقیقه 90، پرده دوم داستان و فیلمنامه تمام میشود. در این دقیقه پرده دوم که پرده اوج گرفتن فیلمنامه است به پایان می رسیم و به سمت پرده سوم می رویم که پرده سوم برای نتیجه گیری داستان و حل تمامی مشکلات است. اما در دقیقه 90 باید به ظاهر بخشی از مشکلات حل گردد. مشکلات ناشی از کشمکش میان شخصیت ها و موانع در راه رسیدن به هدف خودشان، در دقیقه 90 به حدی حل می شود و مخاطب فکر میکند که دیگر فیلم به پایان رسیده و مشکلی دیگر وجود ندارد. اما ناگهان فیلم به ما خبر می دهد که نه اینگونه هم نیست و هنوز مانع اصلی فیلم حضور دارد و شخصیت منفی فیلم هنوز هم زنده است و قهرمان را تهدید می کند. این تهدید کنندگی مانع یا بدمن همان چیزی است که پرده سوم را رقم می زند. پرده سوم دیگر مرحله پایانی تقابل قهرمان و مانع است و همانطور که در نیم ساعت اول فیلم مهمترین دقایق فیلم رقم میخورد و فیلمنامه باید بتواند مخاطب را جذب خود کند و اجازه ندهد او قید تماشای فیلم را بزند، نیم ساعت پایانی فیلم هم باعث می شود که بیننده راضی و خوشحال سالن سینما را ترک کند و از فیلم تعریف کند.
بناتبراین در هر فیلمنامه نقاط زمانی زیادی وجود دارد که هر فیلمنامه نویسی باید ویژگی های خاص آن ها را بداند و بر اساس همین شناخت عمل کند و از زمان در فیلمنامه خود بهترین استفاده را بکند.
- توضیحات
- بازدید: 425
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان