سارا و دستهای نشسته | قصه های بچگانه
سارا و دستهای نشسته
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. سارا کوچولوی داستان ما توی حیاط خونشون مشغول بازی کردن بود. مامان سارا از پشت پنجره سارا را صدا زد و گفت : دختر قشنگم ؛ بیا داخل میوه بخور ولی حتما قبلش دست هایت رو خوب بشور. سارا که عاشق میوه خوردن بود به سرعت به سمت اشپزخانه دوید و شروع به میوه خوردن کرد . بعد ازظهر شد و سارا با خاله ریزه مشغول بازی کردن بود که ناگهان سارا دل درد شدیدی گرفت و دیگه نتونست بازی کنه .خاله ریزه با ناراحتی گفت: سارا جونم ؛ چی شده؟ سارا در حالی که شکمش رو گرفته بود، گفت: نمیدونم، من امروز دختر خوبی بودم و به تمام حرفهای مامانم گوش دادم، حتی نهارم هم کامل خوردم و شروع کرد به گریه کردن.
مامان سارا که صدای گریه سارا را شنید با عجله به اتاق سارا اومد وگفت: دخترم چه اتفاقی برات افتاده ؟ سارا که بلند بلند گریه میکرد گفت : مامان جونم؛ من فقط داشتم با خاله ریزه بازی میکردم که دلم درد گرفت. مامان سارا گفت: گریه نکن دخترم، تو دیگه بزرگ شدی نباید به خاطر همه چیز گریه کنی . همین الان باهم پیش دکتر میریم . سارا به همراه مادرش به دکتر رفت. وقتی خانم دکتر سارا را معاینه کرد ،گفت: سارا خانم شما مسموم شدی.
سارا با تعجب گفت: اخه من غذای بدی نخوردم ، چطوری ممکنه؟بعد کمی مکث کرد و گفت:الان یادم اومد امروز صبح تنبلی کردم و دستهایم رو نشستم . مامان سارا نگاهی به سارا کرد و گفت: من که قبلش بهت گفتم دستهایت رو حتما بشور ولی باز به حرف من گوش نکردی؟سارا شروع کرد به گریه کردن .خانم دکتر گفت : اگه این دارو ها مصرف کنی زود خوب میشی نگران نباش . این نصیحت من رو فراموش نکن ممکنه شما فکر کنی دستهایت تمیز هست ولی میکروب ها خیلی کوچک هستن و ما انها رو نمیبینیم . همیشه یادت باشه قبل از خوردن غذا ،دستهایت را خوب بشوری. سارا که متوجه اشتباهش شده بود گفت:ببخشید مامان جونم؛ قول میدم همیشه دستهایم رو خوب بشورم .تا یک داستان دیگه خدا نگهدار.
- توضیحات
- بازدید: 833
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان