سارا و دندون بزرگ سیاه | قصه های خوب برای کودکان
سارا و دندون بزرگ سیاه
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. سارا کوچولوی داستان ما ، یک شب همراه پدر و مادرش خونه خاله اش دعوت شده بود. تمام روز خونه خاله اش بازی کرد و کلی شکلات و شیرینی خورد. شب که به خونه برگشتن ، سارا زود به تختخوابش رفت و مسواک نزد. مامان سارا بهش گفت: دختر قشنگم پاشو، مسواک بزن الان چند شب هست که مسواک نزدی. سارا گفت:مامان جونم؛ فقط یک کوچولو بخوابم حوصله ندارم مسواک بزنم و چشم هایش را روی هم گذاشت و از بس خسته بود خوابش برد ولی صبح با دندان درد شدیدی بلند شد ، سارا دستش رو روی صورتش گذاشت و گریه کرد.
مامان سارا که صدای گریه سارا رو شنید، سریع خودش رو به اتاق سارا رسوند و گفت: دختر قشنگم چی شده؟ سارا درحالی که گریه میکرد گفت: دندونم درد میکنه. مامان سارا گفت: بهتره سریع پیش اقای دکتر بریم .سارا گفت : نه من از دکتر میترسم اصلا دندونم خوب شد. مامان سارا گفت: هروقت تصمیم گرفتی که دکتر بریم بهم خبر بده اگه هرشب مسواک میزدی الان لازم نبود دکتر بری. سارا سریع کنار آینه رفت و دهانش رو باز کرد و وقتی دندان هایش رو نگاه کرد، متوجه شد یکی از دندونهایش سیاه شده و با صدای بلند گفت : دندون خوشگل من سیاه شده چکار کنم و پیش مامانش رفت و گفت: مامان جونم زود پیش دکتر بریم ، نمیخام دندونم سیاه باشه.
سارا تمام مدتی که سوار ماشین بود که به دندان پزشکی برسه توی ذهنش دکتر دندانپزشک رو شبیه یک دندان سیاه تجسم میکرد که یک امپول بزرگ دستش هست. بلاخره به دندان پزشکی رسیدن وقتی نوبت سارا شد به مامانش گفت : میشه همرام بیای داخل ؟ مامان سارا گفت : تو دیگه بزرگ شدی مطمین باش اصلا درد نداره وقتی سارا وارد اتاق دکتر شد ،اقای دکتربا لبخند بهش گفت : سلام سارا خانم بیا اینجا بشین.سارا با صدای بلند گفت: شما شبیه یک دندون سیاه نیستید و خندید. وقتی اقای دکتر دندان سارا رو دید گفت: مجبورم دندونت رو بکشم ولی نگران نباش این دندون شیری هست ولی خیلی زود یک دندون خوشگل جاش در میاد به شرطی که هرشب مسواک بزنی و اگه دختر خوبی باشی یک جایزه خوب بهت میدم و سارا با لبخند گفت: چشم و چشم هاشو بست و بعد از چند دقیقه اقای دکتر بهش گفت : میتونی چشم هاتو باز کنی و پیش مامانت بری.
سارا با تعجب گفت: مگه قرار نبود دندونم رو بکشید تا زود یک دندون جدید جاش در بیاد؟ اقای دکتر گفت: درسته عزیزم، دندونت رو کشیدم و اینم جایزه ایی که بهت قول داده بودم و یک مسواک خوشگل صورتی به سارا داد و سارا با خوشحالی گفت:اخ جون من عاشق رنگ صورتی هستم و از اقای دکتر تشکر کرد و پیش مامانش رفت و با صدای بلند در حالی که میخندید گفت: بهت گفتم ترس نداره تازه جایزه هم بهم دادن ، قول میدم هرشب مسواک بزنم شما هم یادت نره مسواک بزنی مامان جونم....تا یک داستان دیگه از سارا خانم خدانگهدار
- توضیحات
- بازدید: 13618
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان