قصه های من و خواهرم | قصه های جذاب و کودکانه
قصه های من و خواهرم (5)
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . من پرنا هستم و میخام یک ماجرای دیگه از خودم و خواهرم رو براتون تعریف کنم .من و درنا همیشه به مامانم در کیک پختن ، کمک میکردیم مخصوصا اون قسمتی که مایه کیک ته ظرف باقی می موند و مامانم ما رو صدا میزد که هرکی دوست داره مایه ته ظرف رو بخوره و من و درنا با انگشت به ظرف حمله میکردیم . تولد بابام اسفند ماه است و مامانم مثل هرسال میخاست برای بابام کیک کشمشی بپزه .
امسال هم قرار شد من و درنا به مامانم کمک کنیم .وقتی ظهر بابام خوابید . من و درنا و مامانم به سمت اشپزخانه رفتیم تا کیک کشمشی درست کنیم .مامانم بهمون گفت: من مایه کیک رو درست میکنم و شما هم کشمش رو از کمد بیارید و هروقت بهتون گفتم کشمش رو به مایه کیک اضافه کنید .من و درنا چون عاشق کشمش بودیم وقتی مامانم حواسش نبود کشمش رو برداشتیم و زیر میز اشپزخانه قایم شدیم و شروع کردیم به خوردن. ولی حواسمون نبود و تمام کشمش ها رو خوردیم .درنا نگاهی به من کرد و گفت: چرا حواست نبود ؟همشو خوردیم، حالا چکار کنیم؟
من با ناراحتی به درنا نگاه کردم و گفتم : تو بزرگتر هستی .باید حواستو بیشتر جمع میکردی .بیا به اتاقمون بریم من یک فکری دارم . من و درنا اروم از اشپزخانه خارج شدیم .من از روی تاقچه اتاقم قلکم رو برداشتم و شکستمش و پول داخلش رو به درنا دادم و گفتم : تا مامان حواسش نیست به مغازه برو و کشمش بخر .درنا سریع لباسشو پوشید و به سمت در خونه دوید که ناگهان مامانم اونو دید و گفت: با این عجله کجا داری میری؟ درنا سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن و گفت : ما تمام کشمش ها رو خوردیم .مامانم گفت: اشکال نداره عزیزم؛ من متوجه شدم کشمش ها تموم شده ، امسال کیک تولد باباتون رو شکلاتی درست میکنم ولی شما هیچوقت نباید بدون اجازه من و پدرتون جایی برید . من از اینکه کشمش ها رو خوردید ناراحت نیستم ولی از اینکه بدون اجازه من خواستین به مغازه برید از دستتون عصبی هستم . من و درنا هم به مامانم قول دادیم که دیگه هیچوقت بدون اجازه بابا و مامانم بیرون از خانه نریم. تا یک ماجرای دیگه از من و خواهرم خدانگهدار.
مطالب مرتبط:
- توضیحات
- بازدید: 1513
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان