چند نکته مهم درباره فیلم مهاجمین صندوقچه گم شده به کارگردانی استیون اسپیلبرگ
چند نکته مهم درباره فیلم مهاجمین صندوقچه گم شده به کارگردانی استیون اسپیلبرگ
فیلم مهاجمین صندوقچه گم شده یکی از فیلمهای بسیار موفق در حوزه ژانر ماجراجویی است. البته از عناصر مختلف ژانر اکشن و تعقیب و گریز هم به کرات در آن استفاده شده است اما اگر بخواهیم ژانر اصلی این فیلم را بیان کنیم فیلم در همان ژانر ادونچر یا ماجراجویی قرار میگیرد.
در این فیلم نکات کارگردانی بی نظیری وجود دارد که بیننده فیلم اگر به این جزئیات دقت کند مطمئنا لذت بیشتری از تماشای این اثر خواهد برد. در ادامه به ذکر چند نکته در این باره خواهیم پرداخت.
صحنه های تعقیب و گریزی که در این فیلم به غایت خوب و کامل اجرا شده اند به این اثر سر و شکل جذابی میدهند. اسپیلبرگ متخصص انجام چنین کارهایی است و در بیشتر فیلم هایش نیز با ترکیب هیجان و سرعت و کمدی، صحنه های تعقیب و گریز متفاوتی را در فیلمهایش خلق کرده است. به نوعی که با تماشای چنین سکانس هایی ناخودآگاه پی میبریم که سکانسی از فیلمهای اسپیلبرگ است چون مهر و امضای او بر روی فیلم قابل تشخیص می باشد.
برای یک صحنه تعقیب و گریز خوب لازم است تا مخاطب حس کند مثلا هریسون فورد از دست یافتن به یک شی مهم و حیاتی ناامید است و خیال میکند که آن را برای همیشه از دست داده است. در عین حال کسانی هم که آن شی مهم را حمل میکنند به نوعی دیگر از حس ناامیدی رنج میبرند و تماشای این دو صحنه به موازات هم باعث میشود که نوعی حالت هجو آلود در فیلم ایجاد شود.
زمانی که شخصیتی خیال میکند همه چیز را باخته و طرف مقابل نزدیک به پیروزی است، آن طرف هم ممکن است چنین حس مشترکی را داشته باشد و زمانی که بیننده در نقش دانای کل، شاهد هر دو اتفاق در دو گوشه داستان است این حس فان و جالب شکل میگیرد.
اسپیلبرگ در این فیلم بارها صحنه های تعقیب و گریز را با هریس فورد شروع میکند که سعی دارد یک برداشت کلی از صحنه بدست بیاورد. ما هم بعنوان مخاطب مانند هریسون فورد داخل فیلم بدنبال دست یافتن به چنین برداشتی هستیم. هم ما و هم او دقیقا میخواهیم بدانیم که چه چیزی در حال وقوع است و این حس کنجکاوی که در ما و شخصیت فیلم به یک اندازه وجود دارد باعث میشود تا همذات پنداری بیننده با داستان به اوج خود رسیده و متعاقبا هیجان و تعلیق فیلم افزایش یابد.
قاب بندی اسپیلبرگ مثلا در همان زمانی که فورد از دست یافتن به آن شی مهم ناامید و ناراحت شده است به گونه ای است که ما این ناامیدی را به خوبی میبینیم و احساس میکنیم. در چنین مواقعی ریتم فیلم حسابی افزایش می یابد و در زمانی بسیار کوتاه و فشرده ما هم قرار است از چند و چون داستان سر در بیاوریم و بدانیم که دقیقا چه موانعی بر سر راه قهرمان فیلم قرار دارد و هم اینکه میخواهیم در حسی که او دچارش شده مشترک شویم و به همذات پنداری کاملی با شخصیت فیلم دست بیابیم.
اسپیلبرگ همیشه به فیلمسازان جوان توصیه میکند قبل از اینکه بخواهند به سراغ ساخت صحنه های تعقیب و گریز بروند ابتدا قابی را به مخاطب نشان دهند که او احساس کند شخصیت بزودی شکست خواهد خورد. هر چه هم موانعی که پیش روی قهرمان و شخصیت اصلی فیلم قرار دارد یا قرار میگیرد بیشتر و سخت تر باشد مطمئنا تنش موجود در فیلم را به حداکثر خود میرساند. در چنین مواقعی است که مخاطب از تماشای فیلم حسابی لذت میبرد و رضایت خاطر مطلوبی دارد.
شخصیت اصلی فیلم شما در پی هر چیزی که باشد( چه انسان چه کالا و چه مساله ای ذهنی) باید در یک تصویر واضح و مشخص، آنچه که از او در حال دور شدن است را به بیننده نشان دهید. این حتی به فیلمهایی هم که حالتی ذهنی دارند و شخصیت اصلی بدنبال چیزی است که منشا آن در ذهن خودش قرار دارد نیز مربوط میشود. البته این که شما چگونه از پس انجام چنین کاری بر بیابید دیگر به خلاقیت خودتان بستگی دارد. اگر این نصیحت اسپیلبرگ را در نظر گیریم و بار دیگر به تماشای مهاجمین صندوقچه گمشده بنشینیم، متوجه میشویم که خود او نیز دقیقا از چنین روشی استفاده کرده است.
هر بار که هریسون فورد میخواهد بدنبال چیزی بدود و با مبارزه کردن با شخصیت های منفی فیلم چیزی را بدست بیاورد، در ابتدای همان صحنه اسپیلبرگ کاری میکند که ما خیال کنیم او به زودی شکست خواهد خورد.
در صحنه ای فورد از سمت چپ قاب ظاهر میشود و خودش را درون جمعیتی می اندازد که به سوی سمت چپ قاب در حرکت است. این جمعیت مانعی آشکار است که سرعت او را کم میکند و مخاطب دائما در انتظار این است که فورد هرچه سریع تر راه خود را پیدا کند و باز هم به تعقیب خود ادامه دهد. چیزی که در این لحظات اهمیت فراوانی دارد این است که او با کنشی جسمانی مثلا با فشار دادن و هل دادن و پس زدن جمعیت میخواهد راه خود را باز کند و در حالیکه او رویش به ماست، بقیه جمعیت پشت به ما دارند و همین عاملی میشود تا ما نیز مانند هریسون فورد این افراد را مانع و مزاحم بدانیم و بیش از هر وقت دیگری با او همذات پنداری بکنیم.
حتی این نوع از قاب بندی چشم و نگاه ما را به سمت فضای خالی پشت سر او جلب میکند تا این حس به ما القا شود که فورد حالا در راهی که باید قرار گرفته و احتمال رسیدن به آن چیزی که دنبالش است بیشتر شده است.
اسپیلبرگ خودش در این مورد اعتقاد دارد که: اگر قهرمان تعقیبش را صاف و مستقیم شروع کند، مخاطب حس خواهد کرد که آن تعقیب به زودی به پایان خواهد رسید و دیگر تماشای این سکانس تعقیب و گریز لطفی برای او نخواهد داشت. موقعی بیننده با حرص و ولع به تماشای چنین سکانس هایی مینشیند که موانعی جدی بر سر راه شخصیت قهرمان قرار گرفته باشد و همین نیز عاملی میشود تا هیجان فیلم بالاتر برود.
اسپیلبرگ استاد این است که چگونه توجه و حواس بیننده فیلم خود را کنترل کند و شما نیز اگر میخواهید بیشتر از فیلمهای او لذت ببرید، نباید بگذارید کنترل تان در دست او باشد.
- توضیحات
- بازدید: 490
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان