چاپ

کافکا در کرانه

کافکا در کرانه
کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی نویسنده ژاپنی است. این کتاب خواندنی و جذاب در فهرست صد کتاب برتر سال ۲۰۰۵ نشریه نیویورکر قرار گرفته‌ است.رمان کافکا در کرانه پر است از معما و اتفاقات عجیب و غریب و دو داستان به ظاهر متفاوت که به موازات هم جلو می روند.تم اصلی رمان های موراکامی همیشه یک نوع فقدان است که او خود دربارۀ آن می گوید:
این راز است. راستش نمی‌دانم این حس فقدان از کجا می‌آید. شاید بگویید باشد، خیلی چیزها را به عمرم از دست داده‌ام. مثلا دارم پیر می‌شوم و روز به روز از عمرم می‌کاهد. مدام وقت و امکاناتم را از دست می‌دهم. جوانی و جنب‌وجوش رفته – یعنی به یک معنا همه چیز. گاه حیرانم که در پی چیستم. فضای اسرارآمیز خاص خودم را در درونم دارم. این فضای تاریکی است. این پایگاهی است که هنگام نوشتن پا به آن می‌گذارم. این درِ مخصوصی برای من است. اشیای این فضا شاید همان چیزهایی باشد که در راه از دست داده‌ام. نمی‌دانم. لابد این یک جور ماتم است.

کافکا در کرانه
داستان کتاب کافکا در کرانه
شخصیت های اصلی این کتاب دو شخص به نام های کافکا تامورا و ساتورو ناکاتا هستند.
کافکا تامورا شخصیتی است که فصل های فرد کتاب مربوط به اوست. داستان های مربوط به کافکا از زبان خودش روایت می شود.او پسری نوجوان و پانزده ساله و عاشق کتاب خواندن است .او که به همراه پدرش که مجسمه ساز است زندگی می کند و تصمیم قطعی گرفته است که از خانه فرار کند. مادر و خواهر کافکا که در خردسالی او را ترک کرده اند از دلایل فرار او هستند کافکا قصد دارد آنها را پیدا کند.از دلایل دیگرش نیز نفرتی است که از پدر دارد، دلیل نفرت کافکا از پدرش را ده دلیل فاش نشدن اصل ماجرا بیان نمی کنیم.
کافکا یک شخصیت خیالی به نام پسر زاغی نام نیز در کنارش دارد،این شخصیت خیالی می تواند وجدان او باشد و یا هر چیز دیگری که خواننده کتاب برداشت می کند.گفت و گوهای کافکا با او جای تامل دارد.
کافکا تصمیم خود را عملی می کند واز خانه می گریزد و به شهر دیگری می رود، اوج داستان از جایی شروع می شود که او در یک معبد، غرق در خون از خواب بر می خیزد و...
اما فصل های زوج این کتاب که مربوط به ناکاتا است.از تعریف یک حادثه عجیب به نام حادثه تپه کاسه برنج! که در گذشته رخ داده است شروع می شود.
ماجرا از جایی شروع می شود که در یک اردو دانش آموزان هنگامی که برای پیدا کردن قارچ به تپه ای می روند همگی از هوش می روند، اما بدون هیچ مشکلی همه به هوش می آیند ولی عجیب تر اینکه هیچ چیز از آن ماجرا به یاد ندارند. تنها کسی در بین به هوش نمی آید ناکاتا است.

کافکا در کرانه
قسمتی از این ماجرا که از زبان آموزگار در کتاب آمده است:
به طرفشان دویدم و بچه‌هایی را که به زمین افتاده بودند بلند کردم. تنشان نرم بود، مثل پلاستیکی که در آفتاب گذاشته باشند. مثل پوسته تو خالی بودند. انگار تمام نیروی تنشان کشیده شده باشد. اما تنفسشان عادی بود. نبضشان هم همین طور و هیچ کدام تب نداشتند. آرام آرام بودند و اصلا هیچ جور دردی نداشتند. چیزهایی مثل زنبورگزیدگی یا مارگزیدگی را منتفی دانستم. بچه‌ها فقط بیهوش شده بودند.
عجیب‌ترین چیز چشمهاشان بود. بدنشان چنان سست بود که انگار به حال اغما رفته بودند، اما چشمهاشان باز بود، انگار به چیزی زل زده باشند. گهگاه پلک می‌زند، چنانکه به نظر نمی‌رسید خواب باشند. چشمهاشان آهسته در حدقه می‌چرخید، انگار چیز دوردستی را در افق می‌پایند. چشمها هشیار به نظر می‌رسیدند. اما عملا به چیزی نگاه نمی‌کردند، یا دست‌کن به چیزی که من بتوانم ببینم. چند بار جلو صورتشان دست تکان دادم، اما واکنشی ندیدم.
پس از چند هفته ناکاتا نیز به هوش می آید اما او دیگر آن آدم سابق نیست قدرتی خارق العاده یافته است، مانند قدرت صحبت کردن با گربه ها. و الهامات دیگری که به می گوید چه کاری انجام دهد و کجا ها برود و...

کافکا در کرانه
در این کتاب دو شخصیت اصلی داستان یعنی کافکا و ناکاتا هرگز همدیگر را نمی بینند اما داستان آنها مکمل یکدیگر است.
از آنجایی که این کتاب کمی گیج کننده است و برای خوانندگانش در سراسر دنیا سوالات زیادی را پیش آورده، از این رو سایتی را درست کرده اند تا در فهم این کتاب و پاسخ به سوالات خوانندگان کمک کند.
نظر موراکامی درباره سایت و رمانش:
در این سایت ظرف سه ماه ۸۰۰۰ پرسش از خوانندگان به دستم رسید و شخصا به بیش از ۱۲۰۰تاشان پاسخ دادم. وقت زیادی گرفت، اما واقعا برایم لذت‌بخش بود. نتیجه این تبادل نظر برای من این بود که کلید فهم رمان در چندبار خواندن آن است. این شاید یک‌جور خودپسندی به نظر برسد، اما حقیقت دارد. می‌دانم مردم گرفتارند – و تازه بسته به آن است که دلشان بخواهد – اما اگر کسی وقت داشته باشد، پیشنهاد می‌کنم رمان را بیش از یک بار بخواند. در بارِ دومِ خواندن خیلی چیزها روشن می‌شود. البته من هنگام بازنویسی بارها آن را خوانده‌ام و هر بار نم‌نمک اما به طور قطع همه چیز برایم روشن‌تر شد.
قسمتهایی از متن کتاب کافکا در کرانه
بستن چشم‌هایت چیزی را عوض نمی‌کند. چون نمی‌خواهی شاهد اتفاقی باشی که می‌افتد، هیچ‌چیز ناپدید نمی‌شود. درواقع دفعه‌ی بعد که چشم واکنی، اوضاع بدتر می‌شود. دنیایی که تویش زندگی می‌کنیم این‌جور است، آقای ناکاتا. چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشم‌هایش را می‌بندد. چشم بستن و پنبه در گوش چپاندن باعث نمی‌شود زمان از حرکت بایستد.

کافکا در کرانه
انسان تقدیر خود را انتخاب نمی‌کند. تقدیر انسان را برمی‌گزیند. این پایه‌ی جهان‌بینی درام یونانی است. و معنای تراژدی -بنا به قول ارسطو- از بازی روزگار ناشی می‌شود، نه از نقطه‌ضعف قهرمان، بلکه از صفات خوبش. می‌دانی می‌خواهم به کجا برسم؟ مردم نه با نقایص خود، بلکه با فضایل خود هرچه بیشتر به سوی تراژدی کشانده می‌شوند. اودیپوس رکس سوفوکلس یک مثال بارز است. اودیپوس نه به سبب کاهلی و حماقت، بلکه به علت شهامت و صداقت به سوی تراژدی کشانده می‌شود. بنابراین نتیجه‌ی ناگزیر طنز تلخ یا همان بازی روزگار است.
جنگ که دربگیرد، خیلی‌ها مجبورند سرباز بشوند. سلاح به دست می‌گیرند و می‌روند جبهه و ناچار می‌شوند سربازهای طرف دیگر را بکشند. هرچه بیشتر بتوانند. هیچ‌کس عین خیالش نیست که دوست داری دیگران را بکشی یا نه. کاری است که ناچاری بکنی. وگرنه خودت کشته می‌شوی. جانی واکر با انگشت به سینه‌ی ناکاتا اشاره کرد. گفت: “بنگ! تاریخ انسان در یک کلمه.”

کافکا در کرانه

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)
بازدید: 593
افزودن نظر
  • هیچ نظری یافت نشد.
قدرت گرفته از کومنتو فارسی جوملا نال