مارگریتا دُلچه ویتا

مارگریتا دُلچه ویتا
“نوبت مى رسه به خودِ من، مارگریتا دُلچه ویتا. پونزده سالمه. بورم، با موهاى فرفرى کمى عجیب. راستش موهام شبیه یه زمین کشت ماکارونى پیچ پیچیه. چشم هاى آبى و فریبنده اى دارم اما یه کم وزنم زیاده. دوست دارم از اون جین هاى تنگ و فاق کوتاهى بپوشم که ناف آدم بیرون مى افته. اما اون بارى که امتحان کردم، شلوارم تو اتوبوس تو تنم ترکید و سه نفر رو با ترکش دکمه هام زخمى کردم. بعضى وقت ها فکر مى کنم باید رژیم بگیرم اما بعدش فکر مى کنم اگه لاغر بشم همیشه تو هول و هراس اینم که مبادا دوباره چاق بشم. عوضش الان خیالم راحته. درس هاى مدرسه ام خوبن و مى خوام وقتى بزرگ شدم شاعر بشم. تخصص من تو شعرهاى افتضاحه. خوب فکر کنین: دنیا پر از شاعرهاى متوسطه اما یه شعر واقعا افتضاح نادره.”
متن بالا توصیفی است از شخصیت اول کتاب مارگریتا دُلچه ویتا به همین نام، او دختری است پانزده ساله، بسیار خیال پرداز، شاد و سرزنده و چاق که حومه یکی از شهرهای ایتالیا زندگی می کند. جانمایه داستان این کتاب تقابل سنت با مدرنیته است.
ماجرا از جایی شروع می شود که خانواده ای جدید به همسایگی خانواده مارگاریتا می آیند، آنها به شدت امروزی و مدرن هستند، خانواده مارگاریتا که به شرایط زندگی در حومه شهر عادت کرده اند بین انتخاب سبک زندگی مدرن هنسایه جدید و شرایط سابق خود بر سر دو راهی سختی قرار می گیرند.
اما همسایه جدید تاثیر خود را بر خانواده مارگاریتا می گذارد، آنها پدر بزرگ را بزرگ خانواده است به خاله سالمندان می فرستند، مادر خانواده دایما بدنبال خرید وسایلی مشابه وسایل همسایه است، پدر نیز به کمک همسایه به تجارتی مرموز روی آورده است. اما تنها شخصی که در این بین تحت تاثیر مدرنیته قرار نگرفته است ذاستان قصه مارگریتا دُلچه ویتا است و ...

مارگریتا دُلچه ویتا
واسه اینکه عوضمون کنن، واسه اینکه ما رو هم مثل خودشون کنن. واسه اینکه هوا، روح ، موسیقى و پس اندازامون رو ازمون بدزدن. اونا دراکولان، یادت باشه مارگریتا. هیچى جلوشون رو نمى گیره. چون اونا از هیچ درست شدن. اعداد و ارقام. قلبشون به جاى اینکه ضربان بزنه، رسید پول مى زنه …!”
قسمت هایی از متن کتاب مارگریتا دلچه ویتا
بابا مى گه انسان مالک زمین خلق شده اما یه چیزى کم داره : یه پیچ گوشتى براى باز کردن افکار اشتباه، یه چکش واسه محکم کردن نیات خوب، یه آچار فرانسه براى سفت کردن عشق تا ابد، یه ارّه واسه بریدن گذشته، اما این ابزار رو به ما ندادن و بعد از تلو تلو خوردن و تلق تولوق کردن بالاخره دیر یا زود خراب مى شی
شل و وارفته بهم نگاه کرد.
-کتاب؟
-بله، همون چیزى که وسطش از تیکه کاغذهاى نازک درست شده و این ور و اون ورش دو تیکه کاغذ کلفت مى ذارن، عین یه همبرگر مستطیلى، با یه سرى کلمه هاى دنبال هم که از چپ به راست خونده مى شن که البته اگه ژاپنى باشى، از راست به چپ مى خونى…
لابلّا خندید: هه هه هه، معلومه که مى دونم کتاب چیه. اما من همیشه اول مى رم فیلم تماشا مى کنم، بعد اگه خوشم اومد کتابش رو مى خرم.
وقتى بچه ها رشد مى کنن و آدم بزرگ مى شن، خیلى زود مى فهمن اون چیزى که از بچگى بهشون مى گفتن، درست نبوده، اما با این وجود بازم اون دروغ قدیمىزرو به بچه هاشون میگن. به این معنى که همه میخوان یه دنیاى بهتر براى بچه ها بسازن. این چیزیه که نسل به نسل گشته و نتیجه اش شده این کُره ى زمین، این تاول چرکینِ نفرت.

مارگریتا دُلچه ویتا

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)
افزودن نظر
  • هیچ نظری یافت نشد.
قدرت گرفته از کومنتو فارسی جوملا نال