موهبت الهی | قصه های جذاب کودکانه
موهبت الهی
روزی روزگاری در سرزمین پریان، پری کوچولوی ناشنوایی زندگی میکرد. او از زمانی که به دنیا امده بود، نمی توانست بشنود. پری کوچولوی داستان ما با اینکه نمی توانست صداهای اطراف را بشنود ولی از زیباهایی سرزمینش لذت میبرد. او با اینکه صدای مردم را نمی شنید ولی با نگاه کردن به دهان آنها متوجه میشد که چه چیزی میگویند.
روزی غول ها به سرزمین انها حمله کردنند و خانه های انها را خراب کردند و تمام پری ها را در قفس های چوبی بزرگ زندانی کردند. همه پری ها جیغ میزدنند و گریه میکردند ولی پری کوچولوی داستان ما فقط به غول ها که مشغول پچ پچ کردن بودن، نگاه میکرد. وقتی غول ها رفتند، پری کوچولوی به مادرش با حرکات اشاره چیزی گفت و مادر پری بلند فریاد زد و گفت: لطفا ارام باشید، دختر من متوجه حرفهای غول ها شده. انها می خواهند فردا صبح بال های ما را بسوزانند و ما برای همیشه برده انها باشیم. همه پری ها ناراحت شدند و گریه کردند ولی مادر پری گفت: نگران نباشید. دختر من شنیده که یکی از قفل قفس ها مشکل دارد. پس بهتر است، در قفس های خود را امتحان کنید.
ناگهان یکی از پری ها بلند فریاد زد و گفت: من توانستم در قفسم را باز کنم و با خوشحالی از قفس بیرون امد او به ارامی به اتاق خواب غول ها رفت و کلید ها را برداشت و همگی پری ها را ازاد کرد. پری ها برای اینکه درس عبرتی برای غول ها شود و دیگر به سرزمین انها حمله نکنند، پای همه غول ها را با زنجیر به هم وصل کردند و به سمت سرزمین پریان پرواز کردند. همه پری ها از اینکه توانستند ازاد بشوند، خیلی خوسحال بودند و به مادر پری کوچولو گفتند: دختر شما ناشنواست چطوری توانست حرف غول ها را بشنود؟ مادر پری گفت: خداوند وقتی یک موهبتی را میگیرد، موهبت دیگری می بخشد. درسته که دختر من ناشنواست ولی می تواند لب خوانی کند. همه پری ها از اینکه پری کوچولو زندگی انها را نجات داده از او تشکر کردند. بعد از این ماجرا پری ها با کمک هم دوباره خانه های خود ساختند و باهم به خوبی و خوشی زندگی کردند.
- توضیحات
- بازدید: 420
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.




نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان