همزاد 

همزاد
کسی که اکنون روبه‌روی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشته‌ی آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود. اگر آن‌ها را کنار هم می‌نشاندی، هیچ‌کس نمی‌توانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازه رسیده‌اش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.(قسمتی از متن پشت جلد کتاب)
خلاصه رمان همزاد
داستان این کتاب درباره مردی به نام پتروویچ گالیادکین است که خود را اینگونه معرفی می کند:
من راه خودم را می‌روم، راهی که مخصوص خودم است، جناب کریستیان ایوانوویچ. من با دیگران فرق دارم و خیال می‌کنم آقای خودمم و منت کسی را نمی‌کشم. من دنبال کسی نمی‌روم. من هم، کریستیان ایوانوویچ قربان… به گردش می‌روم، مثل دیگران، و همیشه در خانه نمی‌نشینم. (رمان همزاد – صفحه ۱۹
من اهل دوز و کلک نیستم و از این هم احساس غرور می‌کنم. من کارهایم را پنهان نمی‌کنم و به اصطلاح آب‌زیرکاه نیستم. همه‌چیزم مثل روز روشن است، بی‌شیله‌پیله! گرچه من هم اگر می‌خواستم می‌توانستم، و خوب می‌توانستم، صدمه بزنم و زهر به کام خلق بریزم، و حتی می‌دانم تیشه به ریشه‌ی چه کسی بزنم و چطور. ولی، کریستیان ایوانوویچ، نمی‌خواهم خودم را به این‌جور کارها آلوده کنم. وجودم را از این پلیدی پاک نگه می‌دارم. (رمان همزاد – صفحه ۲۲)

همزاد
پتروویچ گالیادکین مشاور رسمی یک اداره است که عاشق و دلباخته مرد ثروتمندی شده است که پیش از بازنشستگی سمت اداری مهمی داشته است و نسبت به پتروویچ گالیادکین علاقه و محبت داشنه، اما دختر در این بین یک خاستگار دیگر نیز دارد که خواهر زاده رییس اداره است و بر او ترجیح داده می شود. و در یک مهمانی که گالیادکین به آن دعوت نشده است ولی گمان می کند که دعوت شده با شکوه و عظمتی تمام در آن شرکت می کند و اتفاقات جالبی رخ می دهد و جالبتر پیدایش همزاد در آن است.
نظر مترجم درباره شخصیت اول داستان همزاد داستایوسکی:
زبان گالیادکین کیفیتی خاص دارد. داستایفسکی اول شیوه‌ی حرف‌زدن قهرمانش را پدید آورده و بعد خود او و رفتارش را از روی آن الگوی تکلم نتیجه گرفته و بر پایه‌ی آن ساخته است. گالیادکین حرف‌هایش از یک مشت جمله‌های ناتمام تشکیل شده است. به غریقی می‌ماند که غوطه می‌خورد، تنفسش نامنظم است و برای نجات خود مثل غریقی که می‌کوشد خود را به هر چیزی بند کند، در هر جمله دو سه بار نام مخاطب خود را تکرار می‌کند، تا شاید بتواند به کمک این تکرار دنباله‌ی فکر پریشان خود را پیدا کند.

همزاد
جملاتی از متن رمان همزاد
مثل این بود که همه‌چیز، حتی طبیعت، علیه آقای گالیادکین شمشیر کشیده بود، اما او هنوز برپا بود و مغلوب نشده بود. احساس می‌کرد که شکست خورده است. آماده‌ی نبرد بود. وقتی بحران بهتش گذشت و به خود آمد، با چنان شور و نیرویی دست بر هم مالید که هرکس او را می‌دید یقین می‌یافت که او اهل تسلیم نیست. (رمان همزاد – صفحه ۱۱۳)
آقای گالیادکین، هرچند هوا گرفته و بارانی بود، پنجره‌های دو طرف کالسکه را پایین کشیده و با توجه و علاقه‌ی بسیار رهگذران را از راست و چپ تماشا می‌کرد و همین که می‌دید نگاه کسی را به‌سوی خود جلب کرده است، باد به غبغب می‌انداخت و راست می‌نشست و حالتی بسیار محترمانه و باوقتار اختیار می‌کرد. (رمان همزاد – صفحه ۱۲)
من می‌خواستم دوستانه یک چیزی برایتان بگویم. شما، آقایان، همه مرا می‌شناسید. ولی تا امروز فقط با یک جنبه از شخصیت من آشنا شده‌اید. (رمان همزاد – صفحه ۳۴)

همزاد

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)
افزودن نظر
  • هیچ نظری یافت نشد.
قدرت گرفته از کومنتو فارسی جوملا نال