درخت کاج | قصه های خوب کودکانه
درخت کاج
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هیچکس نبود. روزی روزگاری درخت کاج کوچکی در جنگل رشد کرد. چون درخت کاج دیگری در جنگل وجود نداشت، او بسیار تنها بود و همیشه به خاطر اینکه با بقیه درختان جنگل متفاوت است و برگ های او سوزنی شکل هستند، ناراحت بود. یک شب ارزو کرد که ای کاش برگ های من طلایی بودند.
فرشته ی جنگل صدای او را شنید و آرزوی او را براورده کرد. فردا صبح وقتی درخت کاج از خواب بیدار شد، برگ هایش طلایی بودند و برگ ها زیر تابش نور خورشید می درخشیدند. درخت کاج بسیار خوشحال بود تا اینکه یک روز شخصی به جنگل امد و از دور درخشش برگ های درخت کاج را دید، پس برگ های طلایی او را برید و همرا خود به خانه برد. درخت کاج بسیار غمگین شد و آرزو کرد ای کاش برگ های من از شیشه بودند. فردا صبح که از خواب بیدار شد، برگهایش شیشه ای بودند و با وزش باد برگ ها به هم می خوردند و صدای دلنشینی ایجاد میشد.
کاج بسیار خوشحال بود که ناگهان طوفان شدیدی شروع شد و تمام برگ های کاج روی زمین افتادند و شکستند. درخت کاج از اینکه برگی ندارد، ناراحت شد و آرزو کرد ای کاش برگ های من مثل بقیه درختان جنگل بود. فردا صبح باز هم فرشته ی جنگل ارزوی او را براورد کرد و برگ های درخت کاج مثل بقیه درخت های جنگل شدند. او بسیار شادمان بود و با وزش باد برگ هایش تکان میخوردند که ناگهان بزی به کنار درخت امد و تمام برگ های او را خورد. درخت کاج غمگین شد و با خودش گفت: کاش باز هم آرزویم براورده شود و برگ هایم دوباره سوزنی شکل بشوند. فردا صبح وقتی خورشید از پشت کوه بیرون امد و درخت کاج بیدار شد، برگ هایش مثل قبل سوزنی بودند. درخت کاج بسیار خوشحال شد و گفت: برگ های طلایی، شیشه ای و برگ های سبز همگی خوب هستند ولی بهترین برگ برای درخت کاج همان برگ های سوزنی شکل است. بچه های گلم همیشه به خاطر نعمت ها و سلامتی که خداوند به شما داده از او تشکر کنید.
- توضیحات
- بازدید: 4948
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
















نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان