تاج طلایی - 5.0 out of 5 based on 1 vote

تاج طلایی

روزی روزگاری در سرزمین های دور، پری ها زندگی میکردند. سرزمین آنها پر از پروانه های زیبا و ابشارهای رنگارنگ و کوه های بلند بود. روزی پری کوچک داستان ما، بسیار ناراحت بود و گریه میکرد. پروانه ایی متوجه او شد و به سمتش امد و گفت: پری کوچک؛ چرا ناراحت هستی؟ پری گفت: هرسال ملکه تاج های طلایی و نقره ایی را به پری هایی که در طول سال کارهای خوبی انجام داده اند، هدیه میدهد ولی من هیچ وقت تاجی برنده نشدم چون مثل پری های دیگر نمی توانم نقاشی غروب خورشید را بکشم یا گیاهی را در زمین بکارم.

 

تاج طلایی

پروانه کمی فکر کرد و گفت: بیا باهم به سرزمین انسان ها برویم. پری هم قبول کرد و باهم به سمت سرزمین انسان ها پرواز کردند. وقتی در حال گشتن در سرزمین انسان ها بودند، پری کوچک پیرزنی را دید که پلاستیک سنگینی را در دستش گرفته است. او به سمت پیرزن رفت و به او کمک کرد. پیرزن هم از او بسیار تشکر کرد. بعد صدایی گریه کردن کودکی را شنید به پیش او رفت و متوجه شد که بادکنک پسر بچه در هوا رها شده پس پری به اسمان رفت و بادکنک را برای او اورد و پسر بچه به او لبخند زد و تشکر کرد. 

 

تاج طلایی

پری از اینکه باعث خوشحالی انسان ها شده، بسیار شاد بود و به پروانه گفت: من فکر میکردم فقط با جایزه گرفتن تاج خوشحال میشوم ولی وقتی به دیگران کمک میکردم و انها با لبخند از من تشکر میکردند، این واقعا برای من ارزشمند بود. از تو ممنونم که من را به اینجا اوردی و با پروانه به سرزمین پریان برگشتند. روز جشن ملکه فرا رسید و همه پری ها منتظر بودند تا تاج طلایی را جایزه بگیرند. ملکه به نوبت اسم پری ها را میخواند و با توجه به کارهایی که انجام دادند، تاج نقره ایی را به انها هدیه می کرد. وقتی نوبت تاج طلایی رسید ملکه گفت: امسال پری کوچک به سرزمین انسان ها رفته و کارهای خوبی انجام داده است و به خاطر این رفتارش همگی به او افتخار میکنیم و تاج طلایی امسال به او تعلق می گیرد. پری بسیار خوشحال شد و پروانه را بغل کرد.

 

تاج طلایی

3.8 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 Rating 3.80 (5 Votes)
افزودن نظر
  • هیچ نظری یافت نشد.
قدرت گرفته از کومنتو فارسی جوملا نال