زرافه گردن بلند | قصه های کودکانه
زرافه گردن بلند
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی یک جنگل بزرگ و سرسبز، حیوانات مختلفی در صلح و ارامش باهم زندگی می کردند. حیوانات جنگل به همدیگه احترام میگذاشتند ولی متاسفانه یک نفر از شرایطش در جنگل ناراحت بود و اون زرافه کوچولوی داستان ما بود. چون بقیه دوستانش اون رو مسخره می کردند و به او گردن دراز می گفتند. او همیشه تنها بود و به خاطر قد بلندش ارزو میکرد، کاش حیوان دیگری بود. یک شب قبل از خواب زرافه کوچولو به مادرش گفت: چرا گردن ما بلند هست؟
همیشه دوستانم من را مسخره می کنند. مادر در جواب این سوال گفت: دختر عزیزم؛ خداوند ما را اینگونه افریده تا بتوانیم برگهای بالای درختان را بخوریم. خیلی از دوستانت نمی تواتند حتی از درخت هم بالا بروند و از بالای درخت زیبایی های جنگل را ببینند. تو باید خدا را شکر کنی ولی زرافه کوچولو گفت: میمون و گنجشک میتوانند بالای درخت بروند و همه انها را دوست دارنند. کاش من میمون بودم. مامان زرافه بهش گفت: عزیزم؛ خیلی از حیوانات هستن که دوست دارنند جای تو باشند. بهتر از ناشکر نباشی.
چند روز بعد زرافه کوچولو مشغول خوردن برگ درختان بود که ناگهان صدایی شنید و با عجله به سمت صدا دوید. از دور دوستانش را دید که دور یک درخت ایستادند و فریاد میزنند. اول تصمیم گرفت به خانه برگرد چون میترسید که دوباره او را مسخره کنند، ولی وقتی نزدیک تر شد، میمون را دید که یکی از شاخه های درخت زیر پایش شکسته و از درخت اویزون شده است. زرافه کوچولو به سمت درخت رفت و به بقیه گفت: نگران نباشید. من او را نجات می دهم و به میمون گفت: گردن منو رو بگیر و اروم اروم خودت رو از بین شاخه ها نجات بده و میمون هم به حرف زرافه گوش کرد و توانست به سلامت از درخت پایین بیاید. همه برای زرافه کوچولو دست زدن و از اینکه قبلا او را اذیت میکردند، غذر خواهی کردند. بچه های گلم همیشه به خاطر چیزهایی که دارید خدارو شکر کنید، هیچ چیز در این دنیا بی حکمت نیست.
- توضیحات
- بازدید: 4407
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان