داستان فاتح هرمز
داستان فاتح هرمز
امام قلی خان فرزند الله وردیخان که بسیاری از فتوحات مهم تاریخ کشور ما از جمله فتح قشم و هرمز و بندرعباس مرهون دلاوری ها و رشادت های اوست، سرانجام مانند دیگر مردان بزرگ تاریخ نظير امیرکبیر و قائم مقام و ابومسلم خراسانی سرنوشت تلخ و دردناکی یافت که لازم است به آن اشاره شود. امام قلی خان در دوران سلطنت شاه عباس به اوج قدرت و محبوبیت رسید و در شیراز صاحب چنان دم و دستگاهی شد که بعد از مرگ شاه عباس، رشک و کینه شاه صفی، جانشین شاه عباس و مادر او را برانگیخت.
از آنجا که شاه صفی جوان بود امور کشور به وسیله مادر او و یکی از نزدیکان او به نام اعتماد الدوله اداره می شد و این دو نفر نسبت به امام قلی خان و فرزندان او نهایت حسادت می ورزیدند و آنها را برای سلطنت شاه صفی خطری جدی می دانستند از این رو همواره در صدد بودند تا او و فرزندانش را نابود سازند. قضا را در همان ایام سلطان مراد، امپراتور ترک به شهر تبریز حمله آورده و آن را خراب کرده بود اعتماد الدوله و اطرافیان او از شاه صفی خواستند که فرصت را مغتنم شمارد. امام قلی خان دستور داد در جوار قلعه پرتغالی قلعه دیگری بسازند و شخصی به نام ولد خان سلطان از سرداران قزلباش را با دویست سرباز مأمور حفاظت جزیره و قلعه آن ساخت و خود به بندرعباس آمد و از راه لار به شیراز رفت.
از تمام حکام ولایات از جمله امام قلی خان حاکم فارس بخواهد که با لشکریان ابواب جمعی خود فورا به طرف قزوین حرکت کنند تا به مقابله با امپراتور ترک بپردازند. شاه صفی خود نیز به قزوین رفت تا از نزدیک بر جریان امور نظارت داشته باشد چون این دستور به امام قلی خان رسید فورا با وجود کھولت و ضعف مزاج، با تمام وجود به تجهيز قوا پرداخت و با سه فرزند خود به سوی قزوین حرکت کردند. پسران اوکه خطر را احساس می کردند هر چه کوشیدند تا پدر را از سفر باز دارند موفق نشدند. در قزوین وقتی همه جمع شدند به دستور شاه صفی سه شبانه روز به جشن و شادی پرداختند. امام قلی خان به علت پیری و ناتوانی از حضور در جشن عذر خواست و شاه عذر او را پذیرفت اما پسرانش در جشن شرکت کردند.
بعد از سه روز جشن و شادی شاه صفی ناگهان از مجلس عمومی خارج شد و به اتاقی دیگر رفت. ساعتی بعد چند دژخیم قوی هیکل با جماعتی داخل تالار عمومی شدند و سه فرزند امام قلی خان را گرفتند و بردند و سر بریدند - سرها را در سینی به حضور شاه صفی آوردند. شاه صفی دستور داد سرها را نزد امام قلی خان ببرند و سر او را نیز جدا سازند و هر چهار سر به حضور او برگردانند. می گویند وقتی دژخیمان وارد محل سکونت امام قلی خان شدند او مشغول نماز بود چون از قصد آنان آگاه گشت مهلت خواست تا نماز را به پایان رساند، قبول کردند. امام قلی خان با متانت و بدون ذره ای ترس، نماز را تمام کرد و آماده شد تا سرش را ببرند و چنان کردند. سرها را به حضور شاه صفی بردند و او هر چهار سر را به حرم خانه نزد مادرش فرستاد بعد از آن به نایب الحکومه فارس دستور داد تا هر چه فرزند ذکور از امام قلی خان است بلادرنگ بکشند تا از آن مرد بزرگ نسلی باقی نماند.
در باب او نوشته اند که مردی شجاع و بخشنده و مردم دار و طرفدار اهل علم و هنر بود در طول ۲۵ سال پیکار با دشمنان و سرکشان هرگز شکست نخورد. به احداث راه و کاروانسرا و مدرسه و پل و امثال آن ها فوق العاده علاقه مند بود و آثار بسیاری از خود به یادگار گذاشت که ظاهرة اغلب آن ها به نام شاه عباس تمام شده است. مقر حکومت او شیراز بود و نزد تمام طبقات مردم احترام و عزت و محبوبیت داشت. زبده ترین سربازان زیر فرمان او بودند و با قدرت و شوکت زندگی کرد تا سرانجام همچون بسیاری از مردان بزرگ تاریخ ایران قربانی حسادت و دسیسه فرومایگانی شد که برای چند صباحی حکومت از هیچ جنایتی ابا ندارند.
فرزند امام قلی خان عبارت بودند از صفی قلی خان، فتح علی خان و على قلی خان.
- توضیحات
- بازدید: 380
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان