ماهیت نما در ساختار فیلم (3)
ماهیت نما در ساختار فیلم (3)
در این مورد، بزرگی (یا کوچکی) به هیچ وجه حاکی از مقیاس اندازه نبوده، بلکه شاهدی است بر معنی و مقصود، شاهدی بر اهمیت جزئیات. به طور کل کلی، هنگام ورود به جهان سینما، به ناچار باید نگرش ویژه ای را نسبت به ابعاد اشیاء، در خود بپرورانیم. اگر به دور و بر خود نگاه کنیم و يك خانه ده سانتیمتری و نیز، خانه ای پنج متری را مشاهده کنیم حتی اگر این دو خانه از هر جهت دیگر با هم شبیه باشند باز نمی توانیم مدعی شویم که هر دوی آنها یکی است. چنانچه به جای خانه های واقعی، عکسهای آنها را در ابعاد متفاوت، مورد بررسی قرار دهیم، به خوبی می فهمیم که تنها با يك عكس سر و کار داریم که به درجات مختلف بزرگ شده است. اما به هنگام تماشای فیلم بر پرده هایی با اندازه های مختلف، دیگر نمی گوئیم که این حال، بوجود آورنده گونه هایی متفاوت از يك نمای واحد است. نما، صرف نظر از اندازه پرده ای که آن را نشان می دهد، همانست که بوده، این مسئله به ویژه از این لحاظ قابل وجه است که در سطح ادراکات حسی مستقیم، این تفاوت، البته چشمگیر می نماید.
ایزنشتاین در یکی از آثار خویش متذکر شده که بیاد می آورد، در یکی از سفرهای خارجی، مؤلفين آثار سینمائی شوروی در دهه ۱۹۲۰، با دیدن فیلمهایشان بر پرده سینماهای بیگانه - که در آن زمان، به میزان قابل توجهی بزرگتر از پرده های خودی بود، به واقع، تکان خوردند. این نیز مهم است که بینندگان، مؤلفینی بودند که هر يك از نماها و برداشت و احساسشان را نسبت به آنها، آنگونه که بر پرده های نسبتا كوچك دیده بودند، خیلی خوب بیاد می آوردند. تماشاگر عادی، به سرعت خود را با اندازه پرده در هر مورد نمایش فیلم تطبیق داده و نه اندازه مطلق تصاویر، که اندازه نسبی آنها را درک و دریافت می کند (نسبی، هم در قیاس تصاویر با یکدیگر، و هم در قیاس با لبه های سطح پرده). يك چنین ادراکی از اندازه اشیاء بر پرده سینما، خود اثباتی بر این امر است که فضای پرده، از فضای جهان واقعی پیرامون آن، بیرون و مستثنی است.
در تلاش برای برابر نهادن جهان پرده سینما با فضای آشنای جهان واقعی (هرچه باشد، جهان پرده، برای ما مدلی است از جهان واقعی، که خارج از این شرط و قرار مفهومی نخواهد داشت)، افزایش یا کاهش ابعاد شیئی بر پرده سینما ( تغییر در سطح عمق) را به عنوان افزایش یا کاهشی در فاصله شیئی نسبت به مشاهده کننده، یعنی تماشاگر، تعبیر می کنیم. این نکته قاطعیتی را در خود دارد که به هنگام بحث در مورد مفهوم سطح عمق و نقطه دید هنری در سینما، به تفصیل بیشتری با آن برخورد خواهیم کرد. اما عجالتا مسئله دیگری برایمان اهمیت دارد: وقتی در زندگی واقعی، شیئی به سرعت به طرف ما حرکت می کند، لبه بالایی آن به وسیله خط بالای چیزی مثل پرده، بریده نمی شود.
بزرگ شدن اندازه شیء (در حین پیشروی به سوی آن) هم، مستلزم آن نیست که - مطابق آنچه در سینما رخ می دهد - جزئی جایگزین کل شود. البته این امری حائز اهمیت است که در زندگی واقعی، وقتی به شیئی نزدیك می شویم، شیء، بزرگتر می شود ولی، قلمرو بصری بیننده، یا میدان دید او، باریك می شود و با دور شدن از آن شیء اندازه میدان دید فزونی می گیرد. در سینما و این، یکی از اوصاف مميزه اصلی زبان سینماست - میدان دید يك كميت ثابت است. فضای پرده نه می تواند منقبض شود و نه منبسط. اتفاقا همین بزرگ شدن جزئیات به هنگام نزديك شدن دوربین، در ارتباط با اندازه ثابت میدان دید (که باعث می شود بخشی از شیء به وسیله لبه قاب تصویر فیلم «قیچی شود») است که ماهیت ویژه تصویر درشت در سینما را بوجود می آورد. این امر، قدر و اهمیت حدود نما را به عنوان يك مقوله سازنده ویژه در باب فضای هنری در سینما، آشکار می سازد.
در نتیجه این خصلت، تغییری در اندازه تجسم (سطح عمق) سینمایی، می تواند خود بیانی از معانی مختلف غیر فضایی باشد. بیننده ای که زبان سینما نمی داند و از خود نمی پرسد که: «معنی به تصویر در آوردن فقط يك چشم، يك سريا يك دست، چیست؟»، صرفا پاره هایی از بدن انسان را می بیند و به ناچار – همچنانکه در مورد نخستین تماشاگران سینما در دورانی که تصویر درشت ابداع شد، اتفاق افتاد فقط احساس ترس و تنفر شدید می کند. بلابالاش نگره پرداز مشهور سینما، به یاد می آورد که: این داستان را دوستی در مسکو برایم تعریف کرد: یکی از بستگان خانواده ای از اهالی مسکو - دختری هوشمند و فرهیخته که تا آن زمان، هرگز فیلمی ندیده بود برای دیدار آنها از يك مزرعه اشتراکی در سیبری به مسکو می رود. (البته این مربوط به سالهای بسیار دور است)، عموزاده های مسکویی دختر را به سینما بردند وچون برنامه دیگری داشتند، وی را به حال خود گذاشته و ترك كردند. فیلم، اثری مضحك وهجوآمیز بود. دختر سیبریایی رنگ پریده و عبوس به خانه آمد. بستگانش از او پرسیدند: «خوب، فیلم چطور بود؟» دختر، آنچنان از رؤیت چیزهایی که از برابر چشمانش - گذشته بود، اندیشناك می نمود که به زحمت می شد او را وادار به پاسخ کرد. سرانجام لال گفت: «اوه، وحشتناك بود. وحشتناك! سر در نمی آورم چرا اجازه می دهند چنین چیزهای هراس آوری اینجا، در مسکو نشان داده شود!» بستگانش گفتند: «آخر چه چیزی این قدر وحشتناك بود؟» و دختر پاسخ داد: «آدمها را تکه تکه کرده بودند و سرها لال را به يك طرف و تنها را طرف دیگر و دستها را هم جای دیگر انداخته بودند.»
نتیجه درك و دریافت فضای سینمایی به عنوان فضای طبیعی، همین است. و براستی، دختر مورد اشاره بالاش در حقیقت سر و دست و پاهای بریده را با چشمان خود دیده بود و از آنجا که تجسم روی پرده، بسیار شبیه خود اشیاء می نمود، کاملا منطقی بود که چنین پنداشته شود که اینجا نیز همچون در زندگی، نگاره بصری یک چیز، معنی خود آن چیز را بدهد.
- توضیحات
- بازدید: 349
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان