ماهیت شر در سینما
ماهیت شر در سینما
سینما همواره محل اردوکشی لشگر شر در مقابل ارتش خیر بوده است. همیشه یک شخصیت بد وجود دارد که همان بدمن ماجراست و تمام قد مقابل قهرمان می ایستد و مانع دستیابی او به هدفش میگردد. ضمن اینکه حتی در سینمای هنری اروپا که همه شخصیتها خاکستری هستند (عموما) و بعضی شر وجودشان بیشتر و برخی خیرشان پر رنگ تر است، اما باز در همان شکل سینمایی نیز شر در مقابل خیر قرار میگیرد.
اما شر زمانی در سینما برجسته میشود که ما در حال صحبت کردن راجع به نیرویی شیطانی باشیم. مثلا شیاطین، اجنه، قاتل روانی، زامبی ها و غیره در واقع همان مفهوم مطلق شر در سینما هستند که همیشه باید قهرمانی برخیزد و به نمایندگی از خیر، آن ها را شکست دهد. در فیلمهای زیادی این مفهوم شر مورد بررسی قرار گرفته اند. از ارباب حلقه ها که نیروهای خیر قصد داشتند حلقه را درون آتش بیندازند تا مبادا به دست شر مطلق برسد، تا فیلمهایی نظیر گلادیاتور، ماتریکس، کنستانیتن، جن گیر و غیره و غیره. در فیلم ترسناکی مانند چشم چران که اسم اصلی آن تام هیز است، این شر مفهوم گل درشتی را پیدا میکند.
آنچه در فیلم تام هیز اهمیتی اساسی دارد، ماهیت شر است. اگر مارک را در مقام هیولای فیلم تجسم شر بدانیم، فارغ از اینکه چرا یا چگونه چنین شده، موضوع مهم تر این است که باید درباره طرقی که در این فیلم چگونه شر به نحوی درونی با اطوار ساختار اگزیستانس در هم تنیده است و به صورت گناه پدر در زندگی پسر تکرار میشود تامل کنیم. کودکی مارک شخصیت اصلی فیلم و آزارهایی را که در آن دوران دیده است میتوان جزئی از ساختار پرتاب شدگی او در این جهان دانست که بر او تحمیل شده و در انتخابش هیچ دخالتی نداشته است. پدر مارک بی تردید تجسم شر محض است. دانشمندی دیوانه در سنت فرانکشتاین که غرور بی جای علمی و گرفتار آمدنش در جنون تفکر محاسبه گر نوعی تخطی از نظام هستی است. مارک برای هلن توضیح میدهد که پدرش ثبت و ضبط کامل و با جزئیات از یک کودک در حال رشد میخواسته و به واکنش های سیستم عصبی به پدیدار ترس علاقه مند بوده است.
پدر مارک این خطای بزرگ تفکر محاسبه گر را مرتکب شده بود که گمان میکرد ثبت و ضبط علمی و در قالب فیلم از یک انسان در مقام ابژه ای که موضوع بررسی و تحقیق قرار گرفته است در ساحت اگزیستانسیل میتواند او را به حقایق وجود اگزیستانسیل انسانی چون ترس رهنمون کند. او با بی اعتنایی و خشونت مارک را که صرفا موضوع تحقیق علمی می دانسته و نه فرزندی که در هنگام مرگ مادرش ترسیده و غمگین است و باید همچون پدری دلسوز در کنارش باشد و به او آرامش بدهد. فیلم تماشاگر را وارد جهان مارک میکند تا از منظر او بنگرد و به طریقی همدلانه یک قاتل زنجیره ای را به موضوع اصلی فیلم تبدیل میکند به گونه ای که یادآور پیتر لوره در نقش قاتل بی رحم اما همدلی برانگیز فیلم «ام» ساخته فریتس لانگ است.
مارک مجنون و قاتلی روان رنجور است اما نه با ظاهر ترسناک. هر آنچه لازم است درباره او و گذشته اش گفته شده و اینکه چگونه شر در ساختار اگزیستانس حضوری اجتناب ناپذیر دارد و لاجرم طرح افکنی های او را جهت می بخشد و نکته مهم آن که خود او به این ساختار وجودی واقف است و انتظار تعقیب و به دام افتادن دارد و خود کشی اش را نیز به مثابه تنها راه رهایی از این وضعیت از مدت ها پیش طرح افکنده است. بنابراین در فیلم تام هیز با گزینه خاصی از شر مقیم در ساختار اگزیستانس مواجهیم که به رویداد حقیقت متجلی در آن برای تماشاگران تبدیل می شود و با نمایش پدیدار ترس در بساطت خود نخستین گام حرکت به سوی اصالت را، که رویارویی با ترس در دل هر روزینگی است، برای آنها ممکن می سازد.
اما موضوع شر و ترس در ساحت اگزیستانسیالیسم، در دیگر فیلم ها نیز حضوری پر رنگ دارد. بر خلاف این موضوع اما میتوان فیلمی را مثال زد که کاملا عکس این قضیه عمل میکند. مثلا در فیلمی چون هالووین ساخته جان کارپنتر، ما قاتلی روانی در مقام و کسوت شر و هیولا را می بینیم که دائما شخصیت های فیلم را در معرض خطر قرار می دهد. اما هیچگاه چیزی در مورد او نمی فهمیم. نه شخصیت های فیلم و نه ما بعنوان مخاطب با این قاتل روانی آشنا نمی شویم که بخواهیم تا اندازه ای با وی همدلی نماییم. به همین دلیل است که وجه اگزیستانس این اثر کمرنگ است و بیشتر به مفهوم شر در سینما مربوط میشود. در همین فیلم هالووین ما نیز شر را در قاموس کسی می بینیم که دشنه در دست به دنبال دختر جوان بی پناهی به راه افتاده و میخواهد او را تکه تکه کند.
در فیلم دیگری مانند پروژه جادوگر بلر، مفهوم شر در نوعی از ابهام و مه آلودگی نهفته است. قدرت این اثر در این است که ما هیچوقت جادوگر بلر را نمی بینیم. او در واقع یک عنصر مخفی و راز آلود است و به همین دلیل هم شری است که قامت عینی به خود نمی گیرد. اما این به معنای نادیده گرفته شدن ماهیت شر در چنین فیلمی نیست. غیبت جادوگر بلر در این فیلم صرفا به این خاطر است که ما قرار نیست او را ببینیم تا از ابهت او چیزی کم بشود. غیبت او عین قدرتش است و همین قدرت بوده که او را از دیدها پنهان نگاه داشته است. خطر حضور او در اطراف ما لحظه به لحظه ما را میترساند و همین نبودن او درون قاب تصویر، باعث میشود که خطر حضور او در جنگل از لابلای چهار گوشه قاب به درون دل مخاطب فرو برود. چنین فیلمهایی اساس با توسل جستن به شر و هیولا خود را موفق و موثر میکنند و به همین دلیل است که اگر این مفهوم در سینما وجود نمی داشت و فیلم ها کمتر به سراغ ساخت چنین فیلمهایی نمی رفتند الان جنس دیگری از سینما وجود داشت. سینمایی که نه کشمکش و تنش داشت، نه هیجان و تعلیق. از همان جنس فیلمهایی که باید زل زد و بدون هیچ احساسی نگاهش کرد.
- توضیحات
- بازدید: 327
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان