قصه های من و خواهرم (7) - 1.3 out of 5 based on 3 votes

قصه های من و خواهرم (7)

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. من پرنا هستم. میخام یک ماجرای دیگه ازخودم و خواهرم رو براتون تعریف کنم. داستان از اینجا شروع شد که پدرم قول داده بود، برامون کامپیوتر بخره البته به شرطی که در روز یکساعت بیشتر بازی نکنیم و از بقیه وقتمون هم استفاده کنیم. یک روز که بابام از سرکار برگشت، من و درنا رو صدا زد وگفت: این هم هدیه من به شماست. امیدوارم سر قولتون بمونید و در روز کارهای دیگه مثل نقاشی کشیدن، دوچرخه سواری و ....هم انجام بدهید. من و درنا هم بابایی رو بوس کردیم و با صدای بلند گفتیم: چشم. ولی از روزی که بابام کامپیوتر خرید، صبح تا شب بازی میکردیم.

قصه های من و خواهرم (7)

قصه های من و خواهرم (7)

مامانم از دستمون خیلی ناراحت بود و بهمون میگفت: کاش برام نقاشی خوشگل میکشیدید یا حداقل اتاقتون رو مرتب میکردید. ولی من ودرنا هر بار که مامانم میگفت: دیگه بازی بسه. وقت نقاشی کشیدنه، میگفتیم: فقط چند دقیقه دیگه بازی کنیم. مساله بازی با کامپیوتر خیلی جدی بود. یادمه من و درنا قرار گذاشته بودیم که هر کی زودتر از خواب بیدار بشه، اول اون بازی کنه و من هر وقت زود بیدار میشدم و درنا متوجه میشد، سریع از تختخوابش بلند میشد و به سمت کامپیوتر می دوید. هر روز تفریح ما این بود که با کامپیوتر بازی کنیم. ولی بعد از یک مدتی من و درنا دیگه صبح زود نمیتونستیم از خواب بیدار بشیم حتی وقتی بازی میکردیم، سرمون درد میگرفت.

قصه های من و خواهرم (7)

مامانم خیلی نگران شده بود و ما رو پیش دکتر برد وقتی مامانم برای اقای دکتر تعریف کرد که ما صبح تا شب پای کامپیوتر هستیم، دکتر نگاهی به ما کرد و گفت: دختران گلم؛ اگر همینجوری ادامه بدید، چشمهاتون ضعیف میشه و باید عینک بزنید. سردردهایی که دارید به خاطر خیره شدن به صفحه کامپیوتراست. وقتی به خونه رفتیم، مامانم کامپیوتر رو جمع کرد. من و درنا خیلی ناراحت شدیم ولی بعدش یاد دوچرخه آبی رنگ افتادیم و به حیاط رفتیم و کلی بازی کردیم. فردا صبح هم وقتی ازخواب بیدار شدیم، خیلی سرحال بودیم و دیگه سرمون درد نمیکرد. از این ماجرا من و درنا یاد گرفتیم که ممکنه بازی کردن با کامپیوتر جالب باشه ولی وقتی برای طولانی مدت بازی کنیم به چشممون خیلی فشار میاد و بهتره تمام وقتمون رو صرف بازی با کامپیوتر نکنیم. از اون روز به بعد من و درنا بیشتر وقتمون را نقاشی می کشیدیم یا دوچرخه سواری میکردیم. یا یک داستان دیگه خدانگهدار.

قصه های من و خواهرم (7)

قصه های من و خواهرم (7)

مطالب مرتبط:

قصه های من و خواهرم (1)

قصه های من و خواهرم (2)

قصه های من و خواهرم (3)

قصه های من و خواهرم (4)

قصه های من و خواهرم (5)

قصه های من و خواهرم (6)

قصه های من و خواهرم (7)

1.3333333333333 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 Rating 1.33 (3 Votes)
افزودن نظر
  • هیچ نظری یافت نشد.
قدرت گرفته از کومنتو فارسی جوملا نال

مطالب مشابه

هتل آدم و حوا آنتالیا

تور کیش 3 شب و 4 روز

تور استانبول 2 شب و 3 روز ویژه شهریور 94

هتل و اسپای کلارک گرینز - ایرپورت ریزورت هند

دریافت تورهای لحظه آخری و نرخ ویژه از طریق تلگرام

رستوران های مالزی