خرس و دوست جدیدش | قصه های جذاب کودکانه
خرس و دوست جدیدش
در میان جنگلها، در گرماگرم یک روز داغ تابستان،خرس به سرش می زند تا سرخوشانه به گشت و گذار برود. خرس به جستجوی دوست ریزنقش خود موش می رود ناگهان همانطور که سرخوشانه به جلو می رود... از میان یکی از درختان جنگل، صدای خش خش می آید؛ عجیب است! این صدای چیست؟ و خرس از خود می پرسد " آیا کسی آنجاست؟" خرس با صدای بلند گفت: " موش تو آنجا خودت را پنهان کرده ای؟" موش با عجله خودش را می رساند و با صدای بلند می گوید:" نه من نیستم!" خرس سرش را می خاراند و با خود گفت:" چه کسی آن بالا پنهان است؟" موش به سوال خرس اعتنا نمی کند و با بی تفاوتی می گوید:" شاید خرگوش جنگلی آنجا پنهان شده باشد.."
موش ناگهان با صدای بلند فریاد زد" بیرون بیا رفیق!بیرون بیا!" و خرس از خود پرسید" چه کسی آنجاست؟" جوابی نمی آید. خرس دوباره از خود پرسید " چه کسی آنجاست؟" خرس و موش درخت را وراندازکردندامّا هیچ کس آنجا نبود. خرس فریاد زد:" کسی اینجا نیست! امّا آنها به کجا رفتند؟" ناگهان خرگوش جنگلی به جلو جهید و گفت:" سلام رفقا!" چیزی به سرعت گذشت و به تیزی سرعت باد رد شد. و خرس همچنان از خود می پرسید " چه کسی آنجاست؟" خرگوش جنگلی رو به همه کرد و گفت:" بیایید راه به جستجو برویم تا ببینیم چه چیزی می بینیم." خرس گفت:" آیا گورکن جنگلی است؟ به غیر از او چه کسی می تواند باشد؟" امّا آن طرف تر کنار یک تنه درخت، گورکن جنگلی به همراه گوفر و موش کور، به حفره ای عمیق زل زده بود. گورکن جنگلی به خرس و دوستانش گفت" اگر می توانید بیاییو . ببینید! آن پایین، درون حفره کسی هست." و خرس دوباره از خود پرسید " چه کسی آنجاست؟" خرس رو به همه کرد و گفت:" به غیراز ما که کسی در جنگل نیست . پس چه کسی آن پایین است؟
" گورکن جنگلی گفت" من می دانم. کلاغ سیاه یا رن است." ناگهان کلاغ سیاه و رن از آسمان به پایین آمدند و گفتند:" ما تمام دوستان خود را دیدیم و گمان می کردیم در کنارشان پرواز خواهیم کرد." ناگهان از روی یک تپّه ، صدای خش خش به گوش رسید. و خرس دوباره از خود پرسید " چه کسی آنجاست؟" " آن پایین شما چه کسی هستید؟ تو چه کسی هستی؟ چرا در آن حفره مانده ای؟ چرا تمام روز در آنجا پنهانی؟" تو چرا ما را دوست نداری و از ما دوری می کنی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟چرا؟" ناگهان صدایی لرزان به بالا آمد" چون من خجالتی هستم." دو چشم ترسان از حفره به بالا نگاه کرد و صدا زد" شما چه کسی هستید؟" و خرس جواب می دهد" سلام! من خرس هستم. این موش است و این خرگوش جنگلی. گوفر و موش کور هم آنجا هستند. کنار آن بوته ها هم کلاغ سیاه و رن نشسته اند. بیا با هم در برکه آب کنار تپّه، آب بازی کنیم." " خواهش می کنم پنهان نشو. بیا بیرون! بیا!" و آنگاه.... .... جغدی از حفره به بیرون جهید و گفت: " سلامممم!.....سلامممم!...سلامممم!" " سلام. اسم من جغد است. مرا ببخشید که پنهان شده بودم. من فقط مقداری خجالتی هستم و به خاطر همین پنهان شده بودم." خرس گفت:" سلام رفیق!" موش کوری فریاد زد" بیا! بیا!" و همه با هم سرخوشانه به سمت برکه آب قدیمی روانه شدند. آنها آب بازی می کردند و زیر آفتاب گرم تابستان، همراه با دوست جدید خرس خوش می گذراندند....
- توضیحات
- بازدید: 675
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان