دام بزرگ

روزی روزگاری یک کبوتر پیر با تعداد بسیاری پرنده در کنار درختان نخل زندگی می کردند. یک صبح تابستانی که همگی آنها در اسمان پرواز می کردند، کبوتر پیر متوجه شد که یک کشاورز مشغول بذر پاشیدن روی زمین است. کبوتر روی شاخه ی درختی که نزدیک کشاورز بود، نشست و به دانه های بذر نگاه کرد و متوجه ی قضیه ایی شد و به سمت بقیه پرندگان پرواز کرد و به آنها گفت: باید بعد از رفتن کشاورز دانه های بذر را از روی زمین برداریم.

 

دام بزرگ

پرنده ها گفتند: به چه دلیل باید این کار را انجام بدهیم؟ کبوتر پیر گفت: دانه هایی که کشاورز روی زمین میکارد، چند ماه دیگر گیاه بزرگی میشود و با آن برای ما دام درست می کند ولی پرنده ها به حرف کبوتر گوش نکردند و تمام روز را بازی کردند و کبوتر پیر مقداری از دانه ها از روی زمین برداشت ولی به تنهایی نتوانست همه دانه ها را بردارد. چند ماه گذشت و دانه ها رشد کردند و کشاورز با انها دام بزرگی درست کرد و در پایین درخت پهن کرد و مقداری گندم هم روی دام ریخت. پرنده ها وقتی از دور گندم ها را دیدند، بسیار خوشحال شدند و به سمت انها رفتند و شروع کردن به خوردن. وقتی خواستند پرواز کنند، تازه متوجه شدند که درون دام گیر افتادند.

 

دام بزرگ

کبوتر صدای آنها را شنید و به سمتشان پرواز کرد. وقتی گنجشک ها را درون دام کشاورز دید به انها گفت: من ماه ها قبل به شما هشدار دادم، ولی شما حرف من را جدی نگرفتید. گنجشک ها به کبوتر گفتند: حق با تو بود. ما باید به حرف تو اهمیت می دادیم. لطفا به ما کمک کن. کبوتر کمی فکر کرد و گفت: شما هرکدام فقط به فکر رهایی خود هستید و هرکسی می خواهد به طرفی پرواز کند ولی به نظرم اگه همه ی شما باهم به یک سمت پرواز کنید، می توانید تور را از زمین بلند کنید. پرنده ها هم حرف کبوتر پیر را گوش کردند و همگی با هم شروع کردن به بال زدن و توانستند دام را از روی زمین بلند کنند و از انجا دور شوند و بعد به جنگل رفتند و به کمک موش ها توانستند دام را پاره کنند و ازاد بشوند.

 

دام بزرگ

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)
افزودن نظر
  • هیچ نظری یافت نشد.
قدرت گرفته از کومنتو فارسی جوملا نال

مطالب مشابه

هتل بزرگ ارم کیش

بازار بزرگ کوش آداسی

مجسمه بودای بزرگ پوکت تایلند

اسکله بزرگ تفریحی کیش

سارا و دندون بزرگ سیاه

مسابقه بزرگ