نفرتی که تو می کاری
نفرتی که تو می کاری
معرفی این کتاب تاثیرگذار و زیبا را با جملات پشت کتاب آغاز می کنیم زیرا هر آنچه در مورد یک کتاب نیاز بدانیم تا ترغیب به خواندن آن شویم را آورده است.
در دنیایی که صدای اقلیت بودن هر روز سختتر میشود انجی توماس، نویسندهی آمریکایی، در اولین کتابش سعی میکند مسائل روز دنیا را با زیباترین زبان ممکن و در قالب داستانی که الهام گرفته از ماجرای واقعی است به تصویر بکشد.
نفرتی که تو میکاری بهترین کتاب در سال ۲۰۱۷ به انتخاب اعضای سایت گودریدز بوده و از آن کتابهایی است که از همان اول به لیست پرفروشهای نیویورکتایمز رفت و برای مدتها در آن لیست باقی ماند. این کتاب همچنین با گرفتن هشت ستاره که بیشترین امتیاز ممکن است نامزد جایزهی کتاب ملی آمریکا شده است، کتابی که نویسندگان بزرگی چون جیسون رینولدز، جان گرین و بسیاری دیگر با عباراتی چون «میخکوب کننده» و «خیره کننده» از آن یاد کردهاند.
خلاصه رمان نفرتی که تو میکاری
استار کارتر دختر سیاهپوست شانزده ساله ای است که در تعارض بین دو محیط قرار دارد اولی جایی است که در آن به دنیا امده در میان سیاهپوستان و دیگری جایی که دوست دارد در آنجا زندگی کند در میان سفید پوستان،اما نژاد پرستی موضوعی انکار ناپذیر است و دوام آوردن در یک چنین محیطی نیاز به شجاعتی بیش از اندازه دارد.
کتاب نفرتی که تو میکاری در پنج بخش روایت میشود:
وقتی اتفاق افتاد
پنج هفته بعد از اتفاق
هشت هفته بعد از اتفاق
ده هفته بعد از اتفاق
سیزده هفته بعد از اتفاق
تصمیم نهایی
داستان از یک مهمانی آغاز می شود. استار بعد از سالها یکی از دوستان صمیمی خود به نام خلیل را در میهمانی ملاقات می کند، آنها گرم صحبت می شوند که صدای تیراندازی آنها را متوجه خود می کند، همه میهمانی را ترک می کنند اما پلیس د رخیابان به استار و خلیل مشکوک می شود وآنها را متوقف می کند و شروع به سوال پیچ کردن آنها می کند، جوابهای سربالای خلیل باعث عصبانیت پلیس می شود و او را از ماشین برای بازرسی پیاده می کند، و طی اتفاقاتی که رخ می دهد استار برای دومین بار شاهد مرگ یکی دیگر از دوستانش در اثر خشونت علیه سیاهپوستان می شود.
ماجرای مرگ خلیل در شهر می پیچد، احساسات سیاهپوستان برانگیخته می شود و از بی عدالتی ها موجود دست به اعتراض می زنند و استار در این بین روزهای سختی را سپری می کند و...
جملاتی از کتاب نفرتی که تو می کاری
بارها و بارها شبیه این اتفاقات را دیده بودم، سیاهپوستی که بهخاطر رنگ پوستش کشته میشود و همهجا بههم میریزد. من خودم در شبکههای اجتماعی، زیاد پیام تسلیت و عکس گذاشته بودم و کلی هم نامه اعتراضی امضاء کردم. همیشه با خودم فکر میکردم اگر روزی چنین اتفاقی را ببینم، بلندترین صدایی خواهم شد که تابهحال وجود داشته و کاری میکنم که دنیا بفهمد چه اتفاقی افتاده است. حالا آن اتفاق را دیدهام و میترسم حرفی بزنم. (نفرتی که تو میکاری – صفحه ۳۵)
چشمهایش گشاد شد. «وای خدای من. تو فکر کردی که من نژادپرستم؟»
نگاهی به او انداختم. «تو به تنها دختر سیاهپوستی که اونجا بود تیکه انداختی و گفتی مرغسوخاری. خودت چی فکر میکنی؟»
«خدای من، استار! بعد از این همه سال دوستی، فکر میکنی که من نژادپرستم؟ واقعا؟»
«تو میتونی حرف نژادپرستانه بزنی اما نژادپرست نباشی!» (نفرتی که تو میکاری – صفحه ۱۰۲)
- توضیحات
- بازدید: 516
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان