سارا به حمام می رود | قصه های بچگانه
سارا به حمام می رود
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون ،هیچکس نبود. سارا کوچولوی داستان ما از حمام کردن، بدش میومد و با کلی گریه و زاری به حمام میرفت. پنجشنبه این هفته که طبق معمول قرار بود به حمام بره ، مامان سارا بهش گفت: دختر قشنگم ؛ این بار میخام ،خودت تصمیم بگیری که کی به حمام بری؟ سارا با خوشحالی گفت: من الان خیلی تمیز هستم و فعلا نمیخام حمام برم. الان هم میخام توی حیاط بازی کنم و توپش رو از ریز تختش برداشت و به سمت حیاط دوید.
امروز هوا افتابی بود و سارا خیلی گرمش شد و زود به اتاقش برگشت تا با خاله ریزه بازی کنه .سارا وقتی وارد اتاقش شد ،سریع پنجره های اتاق رو باز کرد و گفت: خیلی هوا گرم شده، خاله ریزه با تعجب به سارا نگاه کرد و گفت: به نظرم الان باید به حمام بری؟سارا با اخم به خاله ریزه نگاه کرد و گفت: من میخام نقاشی بکشم و شروع به نقاشی کشیدن کرد. سارا تا شب با خاله ریزه صحبت نکرد و حتی بدون گفتن شب بخیر به خاله ریزه ، خوابید. دوباره یک روز قشنگ دیگه اغاز شد و سارا با اخم از خواب بیدار شد و گفت: تمام بدنم میخاره ،دیشب اصلا خوب نخوابیدم و جلوی اینه رفت تا موهاشو شانه کنه ولی متوجه شد موهاش به هم گره خوردن به خاله ریزه نگاه کرد و گفت: چرا موهام اینجوری شده؟ دیگه شونه نمیشن.
خاله ریزه گفت: من هم دیروز خواستم همین رو بهت بگم ولی تو زود ناراحت شدی و دیگه بامن صحبت نکردی ، به نظر من باید به حمام بری .سارا نگاهی به آینه کرد و گفت: من از حمام کردن بدم میاد .خاله ریزه گفت: موهاتو نگاه کن ،توی هم گره خورده و تیره شدن. هرچقدر دیرتر به حمام بری موهات بیشتر گره میخورن و بدنت بیشتر خارش میگیره .سارا به خاله ریزه گفت:تو راست میگی ، وقتی حمام میرم ،شاداب تر هستم .ببخشید دیروز به حرفت گوش ندادم و سریع به سمت اشپزخانه دوید و با صدای بلند گفت:مامان جونم ؛ بعد از اینکه صبحانه خوردم، میخام به حمام برم. مامان سارا هم از اینکه سارا تصمیم درستی گرفته ، خیلی خوشحال شد .تا یک داستان دیگه خدانگهدار.
- توضیحات
- بازدید: 12148
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان