سارا و دوست جدیدش
سارا و دوست جدیدش
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. سارا کوچولوی داستان ما از مادرش اجازه گرفته بود که یکی از دوست هایش به نام نگین که در مدرسه با هم اشنا شده بودند را به خانه دعوت کند. سارا کوچولو اتاقش را مرتب کرد و تمام عروسک ها و مداد رنگی هایش را کنار هم چید تا با دوست جدیدش بازی کنند.
وقتی زنگ خانه زده شد، سارا با خوشحالی به سمت در رفت و نگین را به داخل خانه راهنمایی کرد و هر دو به اتاق سارا رفتند. نگین با دیدن اتاق سارا با تعجب گفت: همه این عروسک ها مال خودته؟ سارا گفت: معلومه همش مال خودمه. تازه کلی دیگه هم توی انباری دارم که از دست خواهر کوچکترم قایم کردم. باید حتما یک روز به خانه شما بیام و بهم عروسک هاتو نشان بدهی؟ نگین گفت: خانه ما خیلی کوچیکه و من کنار دو خواهر بزرگترم میخوابم. فکر نکنم بهمون اجازه بدهند که انجا بازی کنیم. سارا گفت: چند تا عروسک داری؟ نگین گفت: من یک عروسک زیبا به نام مریم دارم.
سارا با شنیدن حرف های نگین ناراحت شد ولی چیزی نگفت و با هم ساعت ها بازی کردند و مادر سارا با میوه و شیرینی های خوشمزه از انها پذیرایی کرد. وقتی نگین خواست به خانه اش برگردد، سارا پیش مادرش رفت و به او گفت: اجازه دارم به نگین یک هدیه بدهم، بعدا دلیلشو بهتون میگم و مادر سارا هم قبول کرد. پس سارا یک عروسک خرسی بزرگ به نگین هدیه داد ولی نگین گفت:این عروسکه خودته، من توی خانه عروسک دارم. سارا گفت: ولی تو خیلی دوستش داشتی، پس مال تو باشه. ما الان با هم دوست هستیم و این هم یک هدیه به بهترین دوستم است. نگین هم خیلی خوشحال شد و از سارا و مادرش خداحافظی کرد و رفت. سارا به مادرش گفت: امیدوارم از دست من ناراحت نشی ولی من یکی از عروسک هایم را به نگین هدیه دادم چون اون فقط یک عروسک داره. مامان سارا لبخندی زد و گفت: افرین به دخترم، از اینکه انقدر بزرگ شدی که یاد گرفتی به دیگران کمک کنی، بهت افتخار میکنم.
- توضیحات
- بازدید: 484
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان