ماجرای دوستی هیزم شکن و شیر - 3.0 out of 5 based on 4 votes

ماجرای دوستی هیزم شکن و شیر

یکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ، شیر سلطان جنگل بود. او همیشه با شغال و کلاغ که دوست های او بودند به شکار می رفتند و هر غذایی که پیدا میکردند، بین هم تقسیم میکردند. یک روز شیر که تنها در جنگل قدم میزد، هیزم شکنی را دید که با تبر خود، درخت ها را قطع می کند. شیر ارام به سمت او رفت ولی هیزم شکن متوجه او شد و گفت: سلام سلطان جنگل. امروز حالتان چطور است؟

 

ماجرای دوستی هیزم شکن و شیر

شیر بسیار تعجب کرد و گفت: شما از من نمی ترسید؟ هیزم شکن گفت: نه نمی ترسم. من خیلی خوشحال شدم که شما را ملاقات کردم و از اشنایی با شما خوشبختم. اگر افتخار بدهید، امروز نهار در خدمت شما باشیم. همسرم خوراک سبزیجات خوشمزه ایی درست می کند. شیر گفت: مگه نمی دانی که من فقط گوشت میخورم؟

 

ماجرای دوستی هیزم شکن و شیر

هیزم شکن گفت: اگر یک بار دستپخت همسرم را بخورید، دیگه هیچوقت دنبال گوشت نمی روید. شیر هم قبول کرد و نهار را در خانه هیزم شکن خورد و واقعا از غذا لذت برد. موقع خداحافطی هیزم شکن گفت: اگر دوست داشته باشی هر روز نهار به منزل ما بیا. فقط بهم قول بده، به هیچکس نگویی که ما با هم دوست هستیم. شیر هم قول داد. از اون روز به بعد هر روز شیر به خانه هیزم شکن میرفت. شیر دیگر علاقه ای به شکار کردن و خوردن گوشت نداشت. شغال و کلاغ از اینکه شیر دیگر شکار نمی کند، تعجب کردند و تصمیم گرفتند که یک روز او را تعقیب کنند. فردا ظهر که شیر به خانه هیزم شکن می رفت، کلاغ و شغال ارام او را تعقیب کردند و متوجه شدند، شیر با هیزم شکن دوست شده.

 

ماجرای دوستی هیزم شکن و شیر

کلاغ و شغال با خودشان گفتند: اگر شیر دیگر شکار نکند. ما چگونه غذا پیدا کنیم؟ شب که شیر به خانه برگشت، شغال به شیر گفت: ما از دوستی تو و هیزم شکن خبر داریم. شیر هم گفت: دستپخت همسر هیزم شکن بسیار خوشمزه است. شما هم فردا همراه من به خانه هیزم شکن بیایید. شغال و کلاغ هم قبول کردند. فردا هیزم شکن مشغول خرد کردن چوب درخت ها بود که از دور شیر و شغال و کلاغ را دید. وقتی انها نزدیک شدند، هیزم شکن به شیر گفت: تو به من قول دادی که کسی از دوستی من و تو با خبر نشود ولی تو زیر قولت زدی. همین طور که خیلی راحت قولت را شکستی، میتوانی پیمان دوستی من و خودت را بشکنی و یک روز من و همسرم را بخوری. بهتر است دیگر با هم دوست نباشیم. هیزم شکن از جنگل رفت و دیگر هیچوقت به انجا برنگشت.

 

ماجرای دوستی هیزم شکن و شیر

3.125 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 Rating 3.13 (4 Votes)
افزودن نظر
  • هیچ نظری یافت نشد.
قدرت گرفته از کومنتو فارسی جوملا نال

مطالب مشابه

هتل آدم و حوا آنتالیا

تور کیش 3 شب و 4 روز

تور استانبول 2 شب و 3 روز ویژه شهریور 94

هتل و اسپای کلارک گرینز - ایرپورت ریزورت هند

دریافت تورهای لحظه آخری و نرخ ویژه از طریق تلگرام

آب و هوای مالزی