ماجرای گرگ و الاغ
ماجرای گرگ و الاغ
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ در کنار رودخانه گروهی از گرگها با هم زندگی میکردند. انها بسیار قدرتمند بودند. گرگ ها به حیوانات جنگل حمله میکردند و انها را شکار میکردند به همین دلیل حیوانات جنگل از انها میترسیدند. وقتی صدای زوزه ی گرگ ها از دور شنیده می شد، همه حیوانات در خانه هایشان مخفی می شدند. گرگ ها معمولا گروهی به شکار می رفتند ولی رهبری نداشتن. یک روز گرگ ها جلسه ایی گذاشتند و تصمیم گرفتند یک نفر را به عنوان رهبر گروه انتخاب کنند.
بعد از رای گیری، قدرتمند ترین گرگ را به عنوان رهبر انتخاب کردند. انها هرروز با گرگ رهبر به شکار می رفتند و هر دستوری میداد اجرا می کردند. بعد از مدتی گرگ رهبر از اینکه باید همراه گرگ های دیگر به شکار برود ناراحت بود و تصمیم گرفت قانون جدیدی تعیین کند. او همگی گرگ رو صدا زد تا جمع بشوند تا برایشان سخنرانی کند. گرگ رهبر به انها گفت: دوستان خوب من؛ میخواهم مطلب مهمی را به شما بگویم. چیزی که همیشه خودم بهش ایمان دارم، این است که تا کی می خواهید فقط به فکر خود باشید. من قانونی تعیین میکنم که هر کدوم از گرگ ها که به شکار رفتند باید غذایشان را بین بقیه تقسیم کنند. همه گرگ ها تحت تاثیر حرف گرگ قرار گرفتند و برای او دست زدند.
در این لحظه صدای از پشت درختان شنیده شد و الاغی از پشت بوته ها بیرون امد و شروع به خندیدن کرد. گرگ ها خواستند به سمت او حمله کنند ولی گرگ رهبر به انها گفت: صبر کنید. خودم به او حمله میکنم. الاغ گفت: قبل از اینکه من را بخوری، میخواهم حرفی بزنم. گرگ رهبر کمی فکر کرد و گفت: زود حرفت را بزن. الاغ لبخندی زد و گفت: من دیشب دقیقا پشت همین درخت بودم و تو را دیدم که یک اهو شکار کردی و توی غار پنهان کردی و حالا داری برای گرگ ها سخنرانی میکنی. گرگ رهبر با شنیدن این حرف سریع به سمت غار دوید تا قبل از همه اهو را بخورد. بقیه گرگ ها وقتی رفتار او را دیدند، تصمیم گرفتند که شخص دیگری را به عنوان رهبر انتخاب کنند.
- توضیحات
- بازدید: 523
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان