نقطه ی سیاه
نقطه ی سیاه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. اول مهر بود و همه بچه ها برای شروع سال جدید خوشحال بودند. در حیاط مدرسه، دانش آموزان به صف ایستاده بودند و بعد از خواندن دعای صبحگاهی، به نظم وارد کلاس شدند. دانش آموزان سال پنجم با خوشحالی روی نیمکت کلاس نشسته بودند تا معلم وارد کلاس شود. بعد از ده دقیقه معلم با لبخند وارد شد و بعد از معرفی کردن خودش و صحبت کردن با بچه ها، از آنها خواست که قبل از شروع درس یک امتحان از آنها بگیرد.
معلم به تمام دانش آموزان یک برگه امتحانی داد و از آنها خواست به سوال در برگه پاسخ دهند. وقتی دانش آموزان برگه را نگاه کردند، فقط وسط آن یک نقطه مشکی دیدند. یکی از دانش آموزان با تعجب پرسید: در این برگه فقط یک نقطه مشکی است؟ فکر کنم مشکلی در چاپ برگه وجود دارد؟ معلم گفت: نه هیچ مشکلی نیست و سوال همین است. در مورد هرچیزی که در برگه می بینید، بنویسید؟ دانش آموزان هم شروع به نوشتن کردند و بعد از نیم ساعت معلم برگه های آن ها را جمع کرد و پاسخ های آنها را خواند. معلم دانش آموزان را ساکت کرد و گفت: همه شما فقط در مورد نقطه سیاه نوشتید و هیچ کس در مورد بقیه کاغذ که سفید بود، چیزی ننوشته است؟
در زندگی هم به همین صورت است، شما فقط به مشکلاتی که برایتان پیش آمده فکر می کنید و ناراحت می شوید. زمانی که مثلا بی پول می شوید فقط به نداشتن پول فکر می کنید و به معجزاتی که در زندگی تان رخ داه است، اهمیت نمی دهید. مشکلات هم مانند این نقطه سیاه کوچک هستند ولی خیلی راحت ذهن ما را آلوده می کنند. سعی کنید افکار خود را از نقطه های سیاه کوچکی که در زندگی تان وجود دارد، دور کنید و به چیز های مثبت و روشنی که در زندگی دارید، فکر کنید. همه دانش آموزان با دقت به حرف های معلم گوش دادند و از اینکه شروع سال جدید، چیز های جدیدی را یاد گرفتند، خوشحال بودند.
- توضیحات
- بازدید: 1340
نظرات
- هیچ نظری یافت نشد.
نظر خود را اضافه نمایید
ارسال نظر به عنوان مهمان